با اينكه عقل ما به كنه ذات و صفات خدا نمىتواند احاطه يابد، عقل نظرى در تشخيصهاى خود در باره معارف مربوط به خدا مصيب است
پس حق مطلب در اين دو مرحله اين است كه عقل نظرى در تشخيصات خود و قضاوتهايى كه در باره معارف مربوط به خداى تعالى دارد مصيب است، زيرا اگر عقل ما چيزهايى از قبيل علم، قدرت و حيات و غير آن را براى خداى تعالى اثبات مىكند، و يا موجودات را مستند به وى مىداند، و يا صفات فعلى از قبيل رحمت، مغفرت، رزق، انعام و هدايت و غير آن را برايش قائل مىشود همه از اين جهت است كه در خود نمونهاى از خروار آن كمالات را سراغ دارد، و لذا در عين اينكه على رغم اشاعره مىگوييم عقل در تشخيصات خود مصيب و براهين او معتبر و حجت است ادعا هم نمىكنيم كه عقل به كنه ذات و صفات خدا احاطه دارد، بلكه اعتراف مىكنيم به اينكه آنچه را كه ما به عقل خود براى او اثبات مىكنيم غير آن چيزى است كه در خداى تعالى است. مثلا علمى را كه ما براى خدا اثبات مىكنيم از آنجايى كه ما خود محدود هستيم آن نيز محدود است،