حقيقت علم ضرورى كه از آن به رؤيت تعبير مى‏شود - ترجمه تفسیر المیزان جلد 8

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 8

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هر علم ضرورى به رؤيت تعبير نمى‏شود، مثلا ما به علم ضرورى مى‏دانيم كه شخصى به نام ابراهيم خليل و يا به نام اسكندر و يا كسرى وجود داشته، و با اينكه علم ما به وجود ايشان ضرورى است علم خود را رؤيت نمى‏خوانيم، و همچنين ما به علم ضرورى مى‏دانيم كه شهرى بنام لندن و يا شيكاگو و يا مسكو وجود دارد، و ليكن صحيح نيست به صرف داشتن اين علم بگوييم" ما لندن را ديده‏ايم" حتى در مقام مبالغه در عالم بودن خود نيز صحيح نيست چنين تعبيرى بكار بريم، اگر هم بخواهيم مبالغه كنيم بايد بگوييم:" وجود ابراهيم و اسكندر و كسرى آن قدر براى من روشن است و يقين من به وجود ايشان آن قدر زياد است كه تو گويى من ايشان را ديده‏ام" نه اينكه بگوييم:" من ايشان را ديده‏ام" و همچنين در مثال لندن و شيكاگو و مسكو.

از اين مثال روشن‏تر علم ضرورى به بديهيات اوليه از قبيل" يك نصف عدد دو است" و يا" عدد چهار جفت است" مى‏باشد، زيرا اين بديهيات بخاطر كليتى كه دارند محسوس و مادى نيستند و چون محسوس نيستند مى‏توانيم اطلاق علم بر آنها بكنيم و ليكن صحيح نيست آنها را رؤيت بناميم، و همچنين تمامى تصديقات عقليى كه در قوه عاقله انجام مى‏گيرد و يا معانيى كه ظرف تحققش وهم است كه ما اطلاق علم حصولى بر آنها مى‏كنيم و ليكن آنها را رؤيت نمى‏ناميم، و اگر در پاره‏اى از امور عقلى كلمه" رأى و رأيت" را بكار مى‏بريم مقصودمان ديدن به چشم نيست بلكه مقصود حكم كردن و اظهار نظر است.

حقيقت علم ضرورى كه از آن به رؤيت تعبير مى‏شود

بله، در ميان معلومات ما معلوماتى است كه اطلاق رؤيت بر آنها مى‏شود و آن معلومات به علم حضورى ما است، مثلا مى‏گوييم:" من خود را مى‏بينم كه منم و مى‏بينم كه نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن ديگرى كراهت دارم، و مى‏بينم كه فلان چيز را دوست و فلان چيز را دشمن مى‏دارم، و مى‏بينم كه نسبت به فلان امر اميدوار و آرزومندم" معناى اين ديدنها اين است كه من ذات خود را چنين مى‏يابم و آن را بدون اينكه چيزى بين من و آن حائل باشد چنين يافتم، و من خود ذاتم را يافتم كه نسبت به فلان امر ارادت و محبت دارد، كراهت و بغض دارد، اميد و آرزو دارد و ...، و اين امور نه به حواس محسوس‏اند و نه به فكر، بلكه درك آنها از اين باب است كه براى ذات انسان حاضرند، و درك آنها احتياجى به استعمال فكر و يا حواس ندارد.

البته اشتباه نشود اين تعبير غير تعبير" مى‏بينمت كه فلان چيز را دوست مى‏دارى و فلان چيز را دشمن مى‏دارى" مى‏باشد، براى اينكه معناى جمله اخير اين است كه من با چشم خود تو را در هياتى مى‏بينم كه آن هيات و قيافه دلالت دارد بر اين كه تو در دل، فلان چيز را

/ 504