صفحهى 338
ميان آنان معروف و شناخته شده بود، و علمى داشتند كه آن را درس مىدادند، ليكن روزى امير ايشان شراب خورده و مست شد، و در حال مستى با خواهر خود آميزش كرد و عدهاى از متدينين به آن دين اين عمل را از او ديدند، وقتى صبح شد خواهرش به او گفت: تو ديشب با من چنين و چنان كردى، و عدهاى از معتقدين هم كه در مجلس تو بودند اين عمل را ديدند، و آنان بطور مسلم مطلب را فاش خواهند كرد، امير مشتى مردمان طمع كار را كه در نظر داشت احضار نمود و گفت: شما همه مىدانيد كه آدم دخترانش را با پسرانش وصلت داد (گفتند: آرى.
گفت: پس در اينجا باشيد و هر كس كه با اين حكم مخالفت كرد او را بكشيد).
اتفاقا ناظرانى كه روز قبل آن عمل را از وى ديده بودند وارد شدند و از در نكوهش گفتند واى بر دورترين مردم (از خدا و راه راست) حدى خدايى بگردنت آمد كه بايد در بارهات اجراء شود. طمعكارانى كه حق و حساب گرفته بودند از جاى جسته و همه را كشتند، آن گاه زنى وارد شد و گفت: من نيز ديدم كه با خواهرت جمع شده بودى. گفت: برو فاحشه فلان قبيله! زن در پاسخش گفت: آرى به خدا سوگند من همانطور كه تو مىگويى فاحشه بودم، ليكن توبه كردهام. امير او را نيز به قتل رسانيد، و از آن ببعد به جان مجوسيان افتاد و كتاب دينىشان را هر جا كه ديد از بين برد و حتى يك نسخه هم باقى نگذاشت «1».
و در تفسير عياشى در ذيل جمله" وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ ..." از عطيه عوفى از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: غضب خدا بر يهود وقتى شدت گرفت كه گفتند عزير پسر خدا است، و غضب او وقتى بر نصارى شديد شد كه گفتند: مسيح پسر خدا است. و غضبش وقتى بر افرادى از اين امت شديد مىشود كه خون مرا بريزند و مرا در طرز رفتارشان با عترتم آزرده كنند «2».
و در الدر المنثور است كه بخارى در تاريخ خود از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: وقتى جنگ احد شد و رسول خدا (ص) پيشانيش مجروح گرديد و دندانهاى رباعيش شكست برخاست و دستهايش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: غضب خدا وقتى بر يهود شدت گرفت كه گفتند: عزيز پسر خدا است، و وقتى بر نصارى شديد شد كه گفتند: مسيح پسر خدا است، در اين امت بر افرادى شدت مىگيرد كه خون مرا بريزند، و مرا در عترتم آزرده سازند «3».
(1) الدر المنثور ج 3 ص 229 (2) تفسير عياشى، ج 2 ص 86 ح 43 (3) الدر المنثور ج 3 ص 230