ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 13 -صفحه : 558/ 125
نمايش فراداده

امر به مراعات عدالت و وفا در كيل و وزن و بيان" خير" و" أَحْسَنُ تَأْوِيلًا" بودن آن‏

" وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا".

كلمه" فسطاس" (به كسر قاف و هم به ضم آن) به معناى" ترازو و ميزان" است، بعضى «1» گفته‏اند كلمه‏اى است رومى كه داخل زبان عرب شده و بعضى «2» ديگر گفته‏اند كه عربى است، و بعضى «3» آن را مركب از" قسط" كه به معناى عدالت است و" طاس" كه به معناى كفه ترازو دانسته‏اند و" قسطاس مستقيم" به معناى ترازوى عدل است كه هرگز در وزن خيانت نمى‏كند.

كلمه" خير" به معناى آن چيزى است كه وقتى امر داير شد بين آن و يك چيز ديگر آدمى بايد آن را اختيار كند، و كلمه" تاويل" هر چيز به معناى حقيقتى است كه امر آن چيز بدان منتهى گردد، و اينكه مى‏فرمايد: ايفاء كيل و وزن و دادن آن به قسطاس مستقيم بهتر است، براى اين است كه اولا كم‏فروشى يك نوع دزدى ناجوانمردانه است و ثانيا وثوق و اطمينان را بهتر جلب مى‏كند.

و" أَحْسَنُ تَأْوِيلًا" بودن اين دو عمل از اين جهت است كه اگر مردم اين دو وظيفه را عمل كنند، كم نفروشند و زياد نخرند رشد و استقامت در تقدير معيشت را رعايت كرده‏اند، چون قوام معيشت مردم در استفاده از اجناس مورد حاجت بر دو اصل اساسى است، يكى" به دست آوردن جنس مرغوب و سالم و بدردخور" و ديگرى" مبادله مقدار زائد بر حاجت است با اجناس ديگرى كه مورد احتياج است" آرى هر كسى در زندگى خود حساب و اندازه‏گيرى دارد كه چه چيزهايى و از هر جنسى چه مقدار نياز دارد و چه چيزهايى بيش از نياز او است، چه مقدار از آن را بايد بفروشد و با قيمت آن اجناس ديگر مورد حاجت خود را تحصيل كند و اگر پاى كم‏فروشى به ميان آيد حساب زندگى بشر از هر دو طرف اختلاف پيدا كرده و امنيت عمومى از ميان مى‏رود.

و اما اگر كيل و وزن به طور عادلانه جريان يابد زندگى و اقتصادشان رشد و استقامت يافته و هر كس هر چه را احتياج دارد، همان را به مقدار نيازش به دست مى‏آورد، و علاوه بر آن، نسبت به همه سوداگران وثوق پيدا كرده و امنيت عمومى برقرار مى‏شود.

" وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا".

بنا به قرائت معروف:" لا تقف" (به سكون قاف و ضمه فاء) از ماده" قفا- يقفو-

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 15، ص 72.