ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 15 -صفحه : 583/ 140
نمايش فراداده

شد، و ديگر قطره‏اى اشك نيامد، من به پدرم گفتم پاسخ رسول خدا (ص) را بده گفت: به خدا سوگند نمى‏دانم چه بگويم به مادرم گفتم: جواب رسول خدا (ص) را بده گفت: به خدا سوگند نمى‏فهمم چه بگويم.

و خودم در حالى كه دخترى نورس بودم و قرآن زياد نمى‏دانستم، گفتم: من به خدا سوگند مى‏دانستم كه شما اين جريان را شنيده‏ايد، و در دلهايتان جاى گرفته، و آن را پذيرفته‏ايد، لذا اگر بگويم من برى و بى گناهم، و خدا مى‏داند كه برى از چنين تهمتى هستم، تصديقم نمى‏كنيد، و اگر اعتراف كنم، به كارى اعتراف كرده‏ام كه به خدا سوگند نكرده‏ام، ولى شما تصديقم نمى‏كنيد. و به خدا سوگند مثالى براى خودم و شما سراغ ندارم الا كلام پدر يوسف (ع) كه گفت:" فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ" آن گاه روى گردانيده در بسترم خوابيدم، در حالى كه از خود خاطر جمع بودم، و مى‏دانستم كه خدا مرا تبرئه مى‏كند، ولى احتمال نمى‏دادم كه درباره من وحيى بفرستد، كه تا قيامت بخوانند، چون خود را حقيرتر از آن مى‏دانستم كه خدا درباره‏ام آيه‏اى از قرآن بفرستد كه تلاوت شود، بلكه اميدوار بودم رسول خدا (ص) رؤيايى ببيند، و به اين وسيله تبرئه شوم.

سپس مى‏گويد: به خدا سوگند رسول خدا (ص) تصميم به برخاستن نگرفته بود، واحدى از حضار هم از جاى خود برنخاسته بودند كه وحى بر او نازل شد، و همان حالت بيهوشى كه همواره در هنگام وحى به او دست مى‏داد دست داد و از شدت امر عرقى مانند دانه‏هاى مرواريد از او سرازير شد، با اينكه آن روز روز سردى بود. همين كه حالت وحى تمام شد به خود آمد، در حالى كه مى‏خنديد و اولين كلمه‏اى كه گفت اين بود كه: اى عايشه بشارت باد تو را كه خداوند تو را تبرئه كرد. مادرم گفت: برخيز و بنشين. گفتم به خدا بر نمى‏خيزم و جز خدا كسى را سپاس نمى‏گويم، آن گاه آيه" إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ" و ده آيه بعد از آن را نازل فرمود.

و بعد از آنكه خداوند اين آيات را در براءتم نازل فرمود، ابو بكر كه همواره به مسطح بن اثاثه به خاطر فقر و خويشاونديش كمك مى‏كرد، گفت: به خدا سوگند ديگر من به مسطح هيچ كمكى نمى‏كنم، زيرا درباره دخترم عايشه چنين بلوايى به راه انداخت، خداى تعالى در رد او اين آيه را فرستاد:" وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى‏ وَ الْمَساكِينَ ... رَحِيمٌ" پس ابو بكر گفت: به خدا سوگند من دوست دارم كه خدا مرا بيامرزد، پس رفتار خود را درباره مسطح دوباره از سر گرفت، و به او انفاق كرد و گفت: به خدا تا ابد از انفاق به او دريغ نمى‏كنم.