ترجمه تفسیر المیزان جلد 15
لطفا منتظر باشید ...
پس رسول خدا (ص) بر خاسته درباره عبد اللَّه بن ابى استعذار «1» نمود، و در منبر فرمود: اى گروه مسلمانان! كيست كه اگر من مردى را كه شرش به اهل بيت من رسيده كيفر كنم عذر مرا بفهمد و مرا ملامت نكند؟ چون به خدا سوگند من جز خير هيچ سابقهاى از همسرم ندارم و اين تهمت را درباره مردى زدهايد كه جز خير سابقهاى از او نيز ندارم، او هيچ وقت بدون من وارد خانه من نمىشد.پس سعد بن معاذ انصارى برخاست و عرض كرد: من راحتت مىكنم، اگر از اوس باشد گردنش را مىزنم، و اگر از برادران ما يعنى بنى خزرج باشد هر امرى بفرمايى اطاعت مىكنم، سعد بن عباده كه رئيس خزرج بود و قبلا مردى صالح بود آن روز دچار حميت و تعصب شده، از جا برخاست و به سعد گفت: به خدا سوگند دروغ گفتى، و تو او را نمىكشى، و نمىتوانى بكشى، پس از وى اسيد بن حضير پسر عموى سعد برخاست و به سعد بن عباده گفت: تو دروغ مىگويى، چون مردى منافق هستى، و از منافقين دفاع مىكنى، پس دو قبيله اوس و خزرج از جاى برخاسته به هيجان آمدند، و تصميم گرفتند كه با هم بجنگند در همه اين احوال رسول خدا (ص) بر فراز منبر ايستاده بود، و مردم را مرتب آرام مىكرد، تا همه ساكت شدند و آن جناب هم سكوت كرد.من آن روز مرتب گريه مىكردم و اشكم بند نمىآمد، و چشمم به خواب نرفت، پدر و مادرم نزدم آمدند، و ديدند كه دو شب و يك روز است كه كارم گريه شده، ترسيدند كه از گريه جگرم شكافته شود. هنگامى كه آن دو نشسته بودند و من همچنين گريه مىكردم، زنى از انصار اجازه خواست و وارد شد و او هم با گريه مرا كمك كرد، در اين بين ناگهان رسول خدا (ص) وارد شد و نشست و تا آن روز هرگز آن جناب نزد من نمىنشست، و به من همان حرفهايى را زد كه قبلا مىزد.اين را هم بگويم كه يك ماه بود وحى بر آن جناب نازل نشده و درباره گرفتارى من از غيب دستورى نرسيده بود پس رسول خدا (ص) وقتى مىنشست تشهد خواند، و سپس فرمود: اما بعد، اى عايشه به من چنين و چنان رسيده، اگر تو از اين تهمتها مبرى باشى كه خدا در براءت تو آيه قرآنى مىفرستد، و اگر گنهكار باشى بايد استغفار كنى و به خدا توبه ببرى، كه بنده خدا وقتى به گناه خود اعتراف كند، و آن گاه توبه نمايد، خدا توبهاش را مىپذيرد بعد از آنكه سخنان رسول خدا (ص) تمام شد ناگهان اشكم خشك