صفحهى 85
آن گاه خداى تعالى سخن ايشان را رد مىكند، به اينكه ما شهر ايشان را برايشان حرم امن كرديم، تمامى عرب، مكه را مقدس و محترم مىدانند، و ميوه هر درختى را بدانجا حمل مىكنند ديگر موجبى براى ترس ايشان كه آنان را از شهر بيرون كنند، نيست.
علاوه بر اين برخوردارى از اموال و اولاد و كامروايى از عيش و زندگى براى آنان امنيت درست نمىكند، تا آن را بر پيروى هدايت ترجيح بدهند، چه بسيار قريههايى كه در عيششان خدا هلاكشان نمود، و نسلشان را برانداخت، و سرزمين آنان را به ارث برد، و اينك اين مسكنهاى آنان است كه بعد از ايشان هم چنان خالى است، و جز اندكى از آنها مسكونى نيست.
از اين هم كه بگذريم، آن چيزى كه پيروى هدايت را فداى آن مىكنند و آن را بر مىگزينند متاع زندگى دنيا است، كه زودگذر و ناپايدار است، و انسان عاقل زندگى ناپايدار را بر زندگى جاودانه آخرت و جوار خداى تعالى ترجيح نمىدهد.
از اين نيز كه بگذريم خدايى كه خلقت و امر به دست او است، وقتى چيزى را اختيار مىكند، و به آن امر مىنمايد، ديگر كسى نمىتواند به خاطر خواست خودش خواست او را مخالفت كند، و آنچه را كه طبع او متمايل به آن است اختيار نمايد، خداى تعالى بعد از اين چند جواب به داستان قارون اشاره مىكند، كه زمين او را با خانهاش در خود فرو برد.
" وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا ..."
كلمه" تخطف" به معناى اختلاس با سرعت، و به زبان ساده به معناى قاپيدن است.
ولى بعضى «1» گفتهاند:" خطف" و" تخطف" به معناى اين است كه: شخصى را از همه طرف و از هر جهت بربايند. و گويا تعبير به تخطف از سرزمين، استعاره باشد، و منظور كشتن و اسير كردن و غارت كردن، باشد، گويا خود آنان و آنچه متعلق به ايشان است از اهل و مال همه يك جا قاپيده مىشوند، به طورى كه شهر از ايشان و متعلقاتشان خالى مىشود، و مقصود از" ارض"، سرزمين مكه و حرم است، به دليل اينكه دنبالش مىفرمايد:" مگر ما ايشان را در حرم امنى سكنى نداديم" و گوينده اين حرف بعضى از مشركين مكه بودند.
و منظورشان اعتذار جستن از ايمان به خدا بوده، اعتذار به اينكه اگر ايمان بياورند عرب ايشان را از سرزمينشان يعنى از مكه بيرون مىكنند، چون عرب نيز مانند ايشان مشركند، و حاضر نيستند مردم مكه ايمان بياورند، و بتهاى ايشان را ترك گويند، پس در حقيقت
(1) كشاف، ج 3، ص 423 و تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 116.