و در مجمع البيان گفته: كلمه" زخرف" به معناى كمال زيبايى هر چيز است و از همين جهت طلا را هم" زخرف" مىگويند. و وقتى گفته مىشود:" زخرفه زخرفة" معنايش اين است كه فلان چيز را زينت كرد و زيبايش نمود. و باز به همين جهت نقش نگار و تصاوير را" زخرف" مىگويند. و در حديث آمده كه رسول خدا (ص) (در فتح مكه) بيرون كعبه ايستاد و داخل آن نشد، تا آنكه دستور داد زخرف آن را دور ريختند «1». و بقيه الفاظ آيه روشن است.
" وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ"
كلمه" ان" نافيه" است. و كلمه" لما" به معناى" الا" است. و معناى جمله اين است كه: آنچه از مزاياى معيشت گفتيم چيزى نيست، جز متاع زندگى دنياى ناپايدار و فانى و بى دوام.
" وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ"
- مراد از" آخرت" به قرينه مقام، زندگى آخرت است، البته زندگى با سعادت آخرت. گويا زندگى اشقياء جزء زندگى به شمار نمىآيد.
و معناى آيه اين است: زندگى آخرت كه همان زندگى نيكبختان سعيد است (چون زندگى دوزخيان زندگى نيست)، به حكمى از خداى تعالى و به قضايى از او مختص است به متقين. و اين اختصاص و انحصار تا اندازهاى مؤيد آن معنايى است كه ما قبلا براى جمله" مردم در دنيا امت واحدهاى بودند" ذكر كرديم.
" وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ"
در باره كسى گفته مىشود" عشى"،" يعشى"،" عشا"- از باب علم يعلم- كه چشمانش دچار آفتى شده باشد كه هيچ نبيند، و يا تنها شبكور باشد. و در باره كسى گفته مىشود" عشا"،" يعشوا"،" عشوا" و" عشوا"- از باب نصر ينصر- كه خود را به كورى و يا شبكورى زده باشد، بدون اينكه در چشمانش آفتى باشد. و كلمه" نقيض" از مصدر" تقييض" است كه هم به معناى تقدير است، و هم چيزى را نزد چيزى بردن. مىگوييم" قيضه له" يعنى فلانى را نزد فلان كس آورد.
(1) مجمع البيان، ج 9، ص 46.