و بعضى «1» آن را متعلق دانستهاند به جمله" اذكر" تقديرى. و كلمه" جعل" به معناى القاء است، و فاعل اين القاء" الَّذِينَ كَفَرُوا" است. و كلمه" حمية" مفعول آن، و" حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ" بيان حميت اولى است، و صفت" جاهلية" در جاى موصوف خود نشسته، و تقدير" حمية ملة الجاهلية" است.
و اگر كلمه" جعل" به معناى قرار دادن باشد مفعول دومش بايد مقدر باشد، و تقدير كلام" به ياد آر آن زمان كه كفار حميت را در دل خود راسخ كردند" مىباشد. و اگر در جمله" إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا" با اينكه اسم" الَّذِينَ كَفَرُوا" چند كلمه قبل برده شده بود، و مىتوانست در جمله مورد بحث بفرمايد" اذ جعلوا" مجددا كلمه" الَّذِينَ كَفَرُوا" را تكرار كرد، براى اين بود كه به علت حكم اشاره كرده باشد، (و خواسته بفرمايد: علت فوران حميت كفار كفرشان بود).
و معناى آيه اين است كه: ايشان كسانى هستند كه كفر ورزيدند، و شما را از خانه خدا جلوگير شدند، و دلهاى خود را به خاطر كفرشان پر از خشم كردند.
" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ"
- اين جمله تفريع و نتيجهگيرى از جمله" جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا" است، و خود نوعى از مقابله را مىفهماند، كانه فرموده: آنان حميت در دل راه دادند، خدا هم در مقابل سكينت را بر رسول و بر مؤمنين نازل كرد، و در نتيجه آرامش دل يافتند، و خشم و شجاعت دشمن سستشان نكرد، و بر عكس از خود سكينت و وقار نشان دادند، بدون اينكه دچار جهالتى شوند.
" وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى"
- يعنى تقوى را ملازم آنان كرد، به طورى كه از آنان جدا نشود. و اين كلمه تقوى به طورى كه به نظر بسيارى از مفسرين «2» رسيده همان كلمه توحيد است. ولى بعضى «3» گفتهاند: مراد از آن ثبات بر عهد، و وفاى به ميثاق است. بعضى «4» گفتهاند:
همان سكينت است. و بعضى «5» گفتهاند آن" بلى" است كه در" روز أ لست" گفتند. و اين از همه وجوه سخفيفتر است.
و اما از نظر ما بعيد نيست كه مراد از آن، روح ايمان باشد كه همواره آدمى را امر به تقوى مىكند. و خداى تعالى در آيه" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" «6» از آن خبر مىدهد.
(1) روح المعانى، ج 26، ص 116. (2 و 3 و 4 و 5) روح المعانى، ج 26، ص 118 و 119. (6) اينان هستند كه خدا ايمان را در دلهايشان نوشته و به روحى از خود تاييدشان كرده. سوره مجادله، آيه 22.