رسول خدا (ص) پرسيد اين كه شتر خود را با خواندن شعر مىراند كيست؟
عرضه داشتند عامر است. فرمود: خدا رحمتش كند. عمر كه آن روز اتفاقا بر شترى خسته سوار بود شترى كه مرتب خود را به زمين مىانداخت، عرضه داشت يا رسول اللَّه عامر به درد ما مىخورد از اشعارش استفاده مىكنيم دعا كنيم زنده بماند. چون رسول خدا (ص) در باره هر كس كه مىفرمود" خدا رحمتش كند" در جنگ كشته مىشد. مىگويند همين كه جنگ جدى شد، و دو لشكر صفآرايى كردند، مردى يهودى از لشكر خيبر بيرون آمد و مبارز طلبيد و گفت:
اذا الحروب اقبلت تلهب «1» از لشكر اسلام عامر بيرون شد و اين رجز را بگفت:
اين دو تن به هم آويختند، و هر يك ضربتى بر ديگرى فرود آورد، و شمشير مرحب به سپر عامر خورد، و عامر از آنجا كه شمشيرش كوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت به پاى يهودى بزند، نوك شمشيرش به ساق پاى يهودى خورد، و از بس ضربت شديد بود شمشيرش، در برگشت به زانوى خودش خورد و كاسه زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنيا رفت.
سلمه مىگويد: عدهاى از اصحاب رسول خدا (ص) مىگفتند عمل عامر بى اجر و باطل شد، چون خودش را كشت. من نزد رسول خدا (ص) شرفياب شدم، و مىگريستم عرضه داشتم يك عده در باره عامر چنين مىگويند، فرمود: چه كسى چنين گفته. عرض كردم چند نفر از اصحاب. حضرت فرمود دروغ گفتند، بلكه أجرى دو چندان به او مىدهند.
(1) يعنى: مردم خيبر مرا مىشناسد، كه مرحبم، و غرق اسلحه و قهرمانى هستم كه همه قهرمانيم را تجربه كردهاند، و در مواقعى كه تنور جنگ شعله مىزند ديدهاند. (2) لشكر خيبر مىداند كه من عامر، غرق در سلاح و قهرمانى هستم كه تا قلب لشكر دشمن پيش مىروم.