عرضه داشت: يا رسول اللَّه رفقايم مرا فرستادهاند تا اگر خورشتى دارى به ايشان بدهى. حضرت فرمود رفقاى تو خورشت مىخواهند چه كنند، آنها خورشت خوردند.
سلمان برگشت و پاسخ رسول خدا (ص) را به آن دو باز گفت.
آن دو نفر نزد رسول خدا (ص) آمدند و سوگند خوردند به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده، ما از آن ساعتى كه پياده شدهايم طعامى نخوردهايم.
فرمود: چرا شما سلمان را با آن حرفها كه دنبال سرش زديد خورشت خود كرديد. اينجا بود كه آيه" أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً" نازل شد «1».
و در همان كتاب است كه ضياء مقدسى از انس روايت كرده كه گفت:
عرب را رسم چنين بود كه در سفرها به يكديگر خدمت مىكردند، و با ابو بكر و عمر مردى همراه بود كه آن دو را خدمت مىكرد، روزى آن دو به خواب رفتند، و چون بيدار شدند طعامى آماده نيافتند، به يكديگر گفتند: اين مرد چقدر خوابش سنگين است، او را بيدار كردند كه برو نزد رسول خدا (ص) و بگو ابو بكر و عمر سلام مىرسانند و از تو خورشتى مىخواهند. رسول خدا (ص) فرمود ابو بكر و عمر خورشت خوردند. آن مرد نزد ابو بكر و عمر آمد و كلام رسول خدا (ص) را باز گفت. آن دو نزد رسول خدا آمدند كه يا رسول اللَّه، ما چه خورشتى خوردهايم؟
فرمود: گوشت برادرتان را. به آن خدايى كه جانم به دست او است، گوشت او را بين دندانهايتان مىبينم.
گفتند: يا رسول اللَّه پس برايمان استغفار كن.
فرمود به همان برادرتان كه گوشتش را جويديد بگوييد برايتان استغفار كند «2».
مؤلف: چنين به نظر مىرسد كه اين دو داستان كه در اين دو روايت آمده يك داستان باشد، چيزى كه هست در روايت اول نام سلمان را برده، و آن دوى ديگر را به عنوان دو نفر ياد كرده، و در روايت دوم نام آن دو نفر را كه ابو بكر و عمر باشد برده و نام همسفرشان را به عنوان مردى همسفر ياد كرده. مؤيد اين احتمال روايتى است كه از جامع الجوامع نقل شده كه گفته است: روايت شده كه ابو بكر و عمر، سلمان را نزد رسول خدا (ص) فرستادند كه از آن جناب طعامى بگيرد، و براى آن دو بياورد، رسول خدا (ص) او را نزد اسامة بن زيد كه نگهبان بار و بنهاش بود فرستاد، اسامه به سلمان گفت نزد من هيچ طعامى نيست.
(1 و 2) الدر المنثور، ج 6، ص 94.