سلمان نزد ابو بكر و عمر برگشت، آن دو گفتند: اسامه بخل ورزيده، ما اگر سلمان را به چاه پر آبى هم بفرستيم آن چاه خشك مىشود.
بعد خودشان نزد رسول خدا (ص) رفتند.
حضرت فرمود: من اثر خوردن گوشت را در دهان شما مىبينم.
عرضه داشتند: يا رسول اللَّه ما امروز اصلا لب به گوشت نزدهايم.
فرمود: مدتى طولانى گوشت سلمان و اسامه را مىخورديد. آن گاه آيه نازل شد «1».
و در عيون به سند خود از محمد بن يحيى بن ابى عباد، از عمويش روايت كرده كه گفت:
روزى از حضرت رضا (ع) شنيدم كه شعرى مىخواند، با اينكه ايشان خيلى كم شعر مىخواند و آن شعر اين بود:
من پرسيدم: خدا عزت امير را زياد كند، اين شعر از كيست؟ فرمود از عراقى خودتان است.
عرضه داشتم: من آن را از ابو العتاهيه «3» شنيدهام كه براى خودش مىسرود.
حضرت فرمود اسم اصليش را ببر، و هيچ وقت او را به اين كنيه ياد مكن.
كه خداى عز و جل مىفرمايد" وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ" و شايد- صاحب اين شعر از اين اسم خوشش نيايد «4».
و در كافى به سند خود از حسين بن مختار از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه) در يكى از كلماتش فرمود: همواره كار برادر مسلمانت را حمل بر صحت و بلكه بر بهترين وجهش كن، تا وقتى كه دليلى قطعى وظيفهات را تغيير دهد، و دلت را از او برگرداند. و هرگز كلمهاى را كه از برادر مسلمانت مىشنوى حمل بر بد مكن، ما دام كه مىتوانى محمل خيرى براى آن كلمه پيدا كنى «5».
(1) نور الثقلين، ج 5، ص 95. به نقل از جوامع الجامع. (2) يعنى: همه ما اينطوريم كه وظائف روزمره خود را به اين اميد كه حالا وقت بسيار است تاخير مىاندازيم، و همين اميدها است كه آفت رسيدن به مقصد است. زنهار كه اميدهاى باطل فريبت ندهد، و همواره به سوى هدف بكوش، و بهانهها را كنار بگذار، براى اينكه عمر دنيا بسيار اندك و زودگذر است و مثل سايهاى زودگذر مىماند كه مسافرى لحظهاى در آن نياسايد، و سپس به راه خود ادامه دهد. (3) پدر سفاهت، يا كم عقلى. (4) عيون اخبار الرضا (ع)، ج، ص 175. (5) اصول كافى، ج 2، ص 214.