پس حرف فاء كه بر سر جمله" فَسَبِّحْ بِاسْمِ" آمده تفريع را مىرساند، و مىفهماند دستور به تسبيح نتيجه و فرع بيان سابق است، و حرف" باء" در كلمه" باسم" باى استعانت و يا باى ملابست است، و معناى جمله اين است كه:
حال كه چنين است پس تو خداى را با استعانت به نام او تسبيح گوى و منزه بدار، ممكن هم هست مراد از اسم نامبردارى و ذكر خدا باشد، چون اسم خدا را بردن ذكر او نيز هست، هم چنان كه ديگران نيز اين احتمال را دادهاند، و نيز ممكن است حرف باء براى تعديه باشد، چون تنزيه اسم خدا تنزيه خدا است، و معنايش اين است كه:
اسم پروردگارت را از اينكه برايش شريكى ذكر شود، و يا بعث و جزايش انكار گردد منزه بدار، و كلمه" عظيم" صفت براى كلمه" اسم" و يا براى كلمه" رب" است.
" فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ" كلمه" لا اقسم" رويهم سوگند است.
بعضى «1» گفتهاند:
كلمه" لا" در آن زيادى و بىمعنا است، (و تنها به منظور تاكيد آورده شده)، و كلمه" اقسم" به معناى" سوگند مىخورم" است.
بعضى «2» ديگر گفتهاند:
كلمه" لا" نافيه است، و مىخواهد بفرمايد:
من سوگند نمىخورم.
و كلمه" مواقع" جمع" موقع" است، كه به معناى محل است و معناى آيه چنين است كه:
من سوگند مىخورم به محلهاى ستارگان، به آن جايى كه هر ستاره در آسمان دارد.
بعضى «3» از مفسرين گفتهاند:
كلمه" مواقع" جمع" موقع" هست ليكن موقع مصدر ميمى و به معناى وقوع و سقوط است، و آيه مىخواهد به سقوط ستارگان در روز قيامت، و يا به افتادن شهابها بر سر شيطانها، و يا به محل سقوط ستارگان در هنگام غروب اشاره كند. ولى وجه اول بهتر است و به ذهن زودتر مىرود.
" وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ" اين آيه شريفه مىخواهد سوگند قبلى را بزرگ جلوه دهد، و مطلبى را كه با آن سوگند تاكيد و اثبات مىكرد بيشتر تاكيد كند.
" إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ" از آنجايى كه كفار مساله وحدانيت خدا را در ربوبيت و الوهيت و همچنين مساله بعث و جزا را انكار داشتند، و انكار خود را با انكار قرآن كه به رسول اسلام نازل شده و در آن داستان توحيد و معاد آمده اظهار مىداشتند، در حقيقت انكارشان منشعب به دو انكار مىشد، اول انكار اصل توحيد و بعث، دوم انكار قرآنى كه مشتمل بر مساله توحيد و بعث است، و يا به عبارت ديگر توحيد و بعثى كه قرآن از آن خبر مىدهد، به همين جهت خداى تعالى در اين سوره دو جور با آنان صحبت كرد اول اينكه با ذكر شواهدى از آيات و ادله توحيد و بعث اين دو مساله را اثبات نمود، كه اين استدلال از جمله" نَحْنُ خَلَقْناكُمْ" شروع شده، و در جمله" مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ" ختم مىشود.
(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 152.