ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 19 -صفحه : 676/ 233
نمايش فراداده

پس حرف فاء كه بر سر جمله" فَسَبِّحْ بِاسْمِ" آمده تفريع را مى‏رساند، و مى‏فهماند دستور به تسبيح نتيجه و فرع بيان سابق است، و حرف" باء" در كلمه" باسم" باى استعانت و يا باى ملابست است، و معناى جمله اين است كه:

حال كه چنين است پس تو خداى را با استعانت به نام او تسبيح گوى و منزه بدار، ممكن هم هست مراد از اسم نامبردارى و ذكر خدا باشد، چون اسم خدا را بردن ذكر او نيز هست، هم چنان كه ديگران نيز اين احتمال را داده‏اند، و نيز ممكن است حرف باء براى تعديه باشد، چون تنزيه اسم خدا تنزيه خدا است، و معنايش اين است كه:

اسم پروردگارت را از اينكه برايش شريكى ذكر شود، و يا بعث و جزايش انكار گردد منزه بدار، و كلمه" عظيم" صفت براى كلمه" اسم" و يا براى كلمه" رب" است.

" فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ" كلمه" لا اقسم" رويهم سوگند است.

بعضى «1» گفته‏اند:

كلمه" لا" در آن زيادى و بى‏معنا است، (و تنها به منظور تاكيد آورده شده)، و كلمه" اقسم" به معناى" سوگند مى‏خورم" است.

بعضى «2» ديگر گفته‏اند:

كلمه" لا" نافيه است، و مى‏خواهد بفرمايد:

من سوگند نمى‏خورم.

و كلمه" مواقع" جمع" موقع" است، كه به معناى محل است و معناى آيه چنين است كه:

من سوگند مى‏خورم به محلهاى ستارگان، به آن جايى كه هر ستاره در آسمان دارد.

بعضى «3» از مفسرين گفته‏اند:

كلمه" مواقع" جمع" موقع" هست ليكن موقع مصدر ميمى و به معناى وقوع و سقوط است، و آيه مى‏خواهد به سقوط ستارگان در روز قيامت، و يا به افتادن شهاب‏ها بر سر شيطانها، و يا به محل سقوط ستارگان در هنگام غروب اشاره كند. ولى وجه اول بهتر است و به ذهن زودتر مى‏رود.

" وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ" اين آيه شريفه مى‏خواهد سوگند قبلى را بزرگ جلوه دهد، و مطلبى را كه با آن سوگند تاكيد و اثبات مى‏كرد بيشتر تاكيد كند.

معناى اينكه قرآن كريم است‏

" إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ" از آنجايى كه كفار مساله وحدانيت خدا را در ربوبيت و الوهيت و همچنين مساله بعث و جزا را انكار داشتند، و انكار خود را با انكار قرآن كه به رسول اسلام نازل شده و در آن‏ داستان توحيد و معاد آمده اظهار مى‏داشتند، در حقيقت انكارشان منشعب به دو انكار مى‏شد، اول انكار اصل توحيد و بعث، دوم انكار قرآنى كه مشتمل بر مساله توحيد و بعث است، و يا به عبارت ديگر توحيد و بعثى كه قرآن از آن خبر مى‏دهد، به همين جهت خداى تعالى در اين سوره دو جور با آنان صحبت كرد اول اينكه با ذكر شواهدى از آيات و ادله توحيد و بعث اين دو مساله را اثبات نمود، كه اين استدلال از جمله" نَحْنُ خَلَقْناكُمْ" شروع شده، و در جمله" مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ" ختم مى‏شود.

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 152.