" يحيى و يميت"- اين دو جمله اشاره است به دو نام از نامهاى خداى تعالى يعنى زنده كننده و ميراننده، (محيى و مميت) و اگر خود اسم را نياورد، و به جاى آن فعل مضارع آورد، براى اين بود كه اشاره كرده باشد به شمول و عموميت آن نسبت به هر احياء و هر اماته، تا در نتيجه شامل ايجاد ملائكه هم بشود، چون حيات ملائكه مسبوق به مرگ نيست، و نيز زنده كردن جنين در شكم مادرش، و زنده كردن مردگان در روز قيامت، و پديد آوردن جمادات مرده كه قبلا زنده نبودند، تا ميراندن در باره آنها صادق باشد، و ميراندن انسان در دنيا و براى بار دوم در برزخ كه آيه شريفه" رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ" «1» به آن اشاره دارد، علاوه بر اين، در تعبير به مضارع دلالت بر استمرار نيز هست.
" وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ"- اين جمله اشاره دارد به صفت قدرت خداى تعالى، و اينكه قدرت او مطلق است، و مقيد به چيزى دون چيزى نيست، و اگر در آخر آيه مورد بحث اين جمله را گنجاند، براى مناسبتى بود كه با مساله احياء و اماته داشت، چون ممكن بود كسى توهم كند كه چطور ممكن است خداى تعالى مردهاى را كه نه عينى از آن بجا مانده و نه اثرى، زنده كند؟
و جمله مذكور اين توهم را دفع نموده مىفرمايد: او بر هر چيزى قادر است.
" هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ" بعد از آنكه معلوم شد كه خداى تعالى بر هر چيزى كه فرض شود قادر است، قهرا با احاطه قدرتش به هر چيزى از هر جهت محيط هم هست، پس هر چيزى كه فرض شود اول باشد خدا قبل از آن چيز بوده، پس او نسبت به تمام ماسواى خود اول است، نه آن چيزى كه ما اولش فرض كرديم، و همچنين هر چيزى كه ما آخرينش فرض كنيم خداى تعالى بعد از آن هم خواهد بود، چون گفتيم قدرتش احاطه به آن چيز دارد، هم به ما قبلش و هم به ما بعدش، پس آخر خدا است، نه آن چيزى كه ما آخرينش فرض كرديم، و هر چيزى را كه ما ظاهر فرض كنيم خدا ظاهرتر از آن است به خاطر احاطهاى كه قدرتش بر آن چيز دارد، و چون احاطه دارد پس از جهت ظهور هم ما فوق آن است، پس خدا ظاهر است، نه آن چيزى كه ما ظاهرش فرض كرديم، و همچنين هر چيزى كه باطن فرض شود خدا به خاطر احاطه قدرتش بر آن باطنتر از آن است.
(1) (كافران در روز قيامت گويند: ) پروردگارا! تو ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى. سوره مؤمن، آيه 11.