" أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ" كلمه" مكب" اسم فاعل از" إكباب" (باب افعال) است، و" إكباب الشيء على وجهه" به معناى آن است كه كسى را به رو به زمين بيندازى، در كشاف گفته معناى عبارت" أكب" اين است كه داخل شد در كب و داراى كب شد «1».
آيه مورد بحث استفهامى است انكارى از يكسان بودن دو حالت سر پا راه رفتن و با صورت روى زمين خزيدن، و اين تعريض و توبيخى است از كفار، كه در ضمن روى سخن را هم از آنان برگردانيد، و از شرافت حضور و خطاب محرومشان كرد، سادهتر بگويم در آيه قبلى كفار را مخاطب قرار داده بود، ولى بعد از آنكه در آخر آن آيه سخن از لجاجت ايشان رفت، در آيه مورد بحث ديگر خطاب را ادامه نداد، بلكه آنان را غايب فرض كرد، و اين خود مزيد بر تعريض است، و منظور آيه اين است كه كفار در لجاجت و سركشى عجيبى كه دارند، و در نفرتشان از حق مثل كسى مىمانند كه راهى را كه مىخواهد طى كند با خزيدن روى زمين، آنهم به صورت، طى كند، و معلوم است كه چنين كسى نه بلنديهاى مسير خود را مىبيند نه پستىها را، و نه نقاط پرتگاه و سراشيبىها را، پس چنين كسى هرگز نظير آن كس ديگر كه سر پا و مستقيم راه مىرود نمىتواند باشد، چون او جاى هر قدم از قدمهاى خود را مىبيند، و احيانا اگر موانعى هم سر راهش باشد مشاهده مىكند، و علاوه بر اين مىداند كه اين راه به كجا منتهى مىشود، و اين كفار راه زندگى خود را مثل آن شخص خزنده طى مىكنند، اينها با اينكه مىتوانند مستقيم راه بروند، خوابيده روى زمين مىخزند، يعنى با اينكه حق را تشخيص مىدهند متعمدا چشم خود را از شناختن آنچه كه بايد بشناسند مىبندند، و خود را به نديدن مىزنند و با اينكه مىتوانند طبق وظيفهاى كه بايد عمل كنند از عمل كردن به وظيفه چشم مىپوشند در برابر حق خاضع نمىشوند، و در نتيجه بصيرتى به امور ندارند، به خلاف مؤمنين كه راه زندگى را تشخيص مىدهند، و بر صراط مستقيم پايدار و استوارند، و در نتيجه از هلاكت ايمنند.
از آنچه گذشت روشن گرديد كه مثل آورده شده در آيه، مثلى است براى عموم، حال هر كافر جاهل و لجوج را كه به جهل خود ادامه مىدهد، و حال هر مؤمن طالب بصيرت و جوياى حق را ممثل مىسازد.
در كافى به سند خود از سعد از ابى جعفر (ع) روايت كرده كه فرمود:
قلب چهار قسم است، قلبى است كه در آن هم نفاق است و هم ايمان، و قلبى است به كلى منكوس و زير و رو شده، و قلبى است مطبوع و مهر شده، و قلبى است أزهر، پرسيدم قلب أزهر كدام است؟
فرمود قلبى است كه در آن نورى چون چراغ هست.
(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 582.