حج و حرمین شریفین در تفسیر نمونه

ب‍ا م‍ق‍دم‍ه‌ ناصر م‍ک‍ارم‌ ش‍ی‍رازی‌؛ ب‍ه‌ ک‍وش‍ش‌: ع‍ل‍ی‌ ق‍اض‍ی ‌ع‍س‍ک‍ر

نسخه متنی -صفحه : 96/ 80
نمايش فراداده

1ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) با قبول پيشنهاد حفر خندق، عامل تازه اى را در جنگ هاى عرب كه تا آن زمان وجود نداشت وارد كرد كه در تقويت روحيه سپاه اسلام و تضعيف سپاه كفر بسيار مؤثر بود.

2ـ مواضع حساب شده لشكر اسلام و تاكتيك هاى نظامى مناسب، عامل مؤثرى براى عدم نفوذ دشمن به داخل مدينه بود.

3ـ كشته شدن عمروبن عبد ود به دست قهرمان بزرگ اسلام على بن ابى طالب(عليه السلام) و فرو ريختن اميدهاى لشكر احزاب با مرگ وى، عامل ديگرى بود.

4ـ ايمان به پروردگار و توكل بر ذات پاك او كه بذر آن در دلهاى مسلمانان بوسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله)، افشانده شده بود و مرتبا در طول جنگ وسيله تلاوت آيات قرآن و سخنان دلنشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) آبيارى مى شد، نيز يك عامل بزرگ محسوب مى گرديد.

5ـ روش پيامبر(صلى الله عليه وآله)، روح بزرگ و اعتماد به نفس او به مسلمانان، قوت قلب و آرامش مى بخشيد.

6ـ افزون بر اينها داستان نعيم بن مسعود يك عامل مؤثر براى ايجاد تفرقه در ميان لشكر احزاب و تضعيف آنان شد.

ز ـ داستان نعيم بن مسعود و نفاق افكنى در لشكر دشمن!

نعيم كه تازه مسلمان شده بود و قبيله اش طايفه غطفان از اسلام او آگاه نبودند خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد و عرض كرد هر دستورى به من بدهيد براى پيروزى نهايى به كار مى بندم.

فرمود: مثل تو در ميان ما يك نفر بيش نيست، اگر مى توانى در ميان لشكر دشمن اختلافى بيفكن كه جنگ مجموعه اى از نقشه هاى پنهانى است.

نعيم بن مسعود طرح جالبى ريخت، به سراغ يهود بنى قريظه آمد كه در جاهليت با آنها دوستى داشت، گفت: شما بنى قريظه مى دانيد كه من نسبت به شما علاقمندم! گفتند راست مى گويى، ما هرگز تو را متهم نمى كنيم.

گفت: طايفه قريش و غطفان مثل شما نيستند، اين شهر، شهر شما است، اموال و فرزندان و زنان شما در اينجا هستند و شما هرگز قادر نيستيد از اينجا نقل مكان كنيد.

قريش و طايفه غطفان براى جنگ با محمد و يارانش آمده اند و شما از آنها حمايت كرده ايد، در حالى كه شهرشان جاى ديگر است و اموال و زنانشان در غير اين منطقه، آنها اگر فرصتى دست دهد، غارتى مى كنند و با خود مى برند و اگر مشكلى پيش آيد به شهرشان باز مى گردند و شما در اين شهر مى مانيد و محمد و مسلما به تنهايى قادر به مقابله با او نيستيد، شما دست به اسلحه نبريد تا از قريش و غطفان وثيقه اى بگيريد، گروهى از اشراف خود را به شما بسپارند كه گروگان باشند تا در جنگ، كوتاهى نكنند.

يهود بنى قريظه اين پيشنهاد را پسنديدند.

نعيم مخفيانه به سراغ قريش آمد به ابو سفيان و گروهى از رجال قريش گفت:

شما مراتب دوستى من را نسبت به خود به خوبى مى دانيد، مطلبى به گوش من رسيده است كه خود را مديون به ابلاغ آن مى دانم، تا مراتب خير خواهى را انجام داده باشم، اما خواهشم اين است كه از من نقل نكنيد!

گفتند: مطمئن باش! گفت: آيا مى دانيد جماعت يهود، از ماجراى شما با محمد(صلى الله عليه وآله)پشيمان شده اند و رسولى نزد او فرستاده اند كه ما از كار خود پشيمانيم، آيا كافى است كه ما گروهى از اشراف قبيله قريش و غطفان را براى تو گروگان بگيريم، دست بسته به تو بسپاريم تا گردن آنها را بزنى، سپس در كنار تو خواهيم بود تا آنها را ريشه كن كنيم، محمد نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده است، بنابر اين اگر يهود به سراغ شما بفرستند و گروگانهايى بخواهند، حتى يكنفر هم به آنها ندهيد كه خطر جدى است!

سپس به سراغ طايفه غطفان كه طايفه خود او بودند آمد، گفت: شما اصل و نسب مرا به خوبى مى دانيد، من به شما عشق مىورزم و فكر نمى كنم كمترين ترديدى در خلوص نيت من داشته باشيد.

گفتند: راست مى گويى، حتما چنين است! گفت: سخنى دارم به شما مى گويم اما از من نشنيده باشيد! گفتند: مطمئن باش، حتما چنين خواهد بود، چه خبر؟ نعيم همان مطلبى را كه براى قريش گفته بود دائر به پشيمانى يهود و تصميم بر گروگان گيرى مو به مو براى آنها شرح داد و آنها را از عاقبت اين كار بر حذر داشت.

اتفاقا شب شنبه اى بود. (از ماه شوال سال 5 هجرى) كه ابو سفيان و سران غطفان گروهى را نزد يهود بنى قريظه فرستادند و گفتند: حيوانات ما در اينجا دارند تلف مى شوند و اينجا براى ما جاى توقف نيست، فردا صبح حمله را بايد آغاز كنيم، تا كار يكسره شود.

يهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است و ما دست به هيچكارى نمى زنيم، بعلاوه ما از اين بيم داريم كه اگر جنگ به شما فشار آورده به شهرهاى خود باز گرديد و ما را در اينجا تنها بگذاريد، شرط همكارى ماآن است كه گروهى را به عنوان گروگان به دست ما بسپاريد.

هنگامى كه اين خبر به طايفه قريش و غطفان رسيد گفتند: به خدا سوگند معلوم مى شود نعيم بن مسعود راست مى گفت، خبرى در كار است!

رسولانى به سوى يهود فرستادند و گفتند به خدا حتى يكنفر را هم به شما نخواهيم داد و اگر مايل به جنگ هستيد، بسم الله! بنو قريظه هنگامى كه از اين خبر آگاه شدند گفتند كه راستى نعيم بن مسعود چه حرف حقى زد؟ اينها قصد جنگ ندارند، حيله اى در كار است، مى خواهند غارتى كنند و به شهرهاى خود باز گردند و شما را در برابر محمد(صلى الله عليه وآله)تنها بگذارند، سپس پيام دادند كه حرف همان است كه گفتيم، به خدا تا گروگان نسپاريد، جنگ نخواهيم كرد، قريش و غطفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزيدند و در ميان آنها اختلاف افتاد و در همان ايام بود كه شبانه طوفان سرد زمستانى در گرفت آنچنان كه خيمه هاى آنها را بهم ريخت و ديگها را از اجاق به روى زمين افكند.

اين عوامل دست به دست هم داد و همگى دست و پا را جمع كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند، به گونه اى كه حتى يك نفر از آنها در ميدان جنگ باقى نماند.

ح ـ داستان حذيفه در بسيارى از تواريخ آمده است حذيفه يمانى مى گويد: ما در روز جنگ خندق آنقدر گرسنگى و خستگى و وحشت ديديم كه خدا مى داند، شبى از شبها (بعد از آنكه در ميان لشكر احزاب اختلاف افتاد) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: آيا كسى از شما هست كه مخفيانه به لشكرگاه دشمن برود و خبرى از آنان بياورد، تا رفيق من در بهشت باشد.

حذيفه مى گويد: به خدا سوگند هيچكس به خاطر شدت وحشت و خستگى و گرسنگى از جا برنخاست.

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين ديد مرا صدا زد، من خدمتش آمدم فرمود: برو، خبر اين گروه را براى من بياور ولى هيچ كار ديگرى در آنجا انجام مده تا بازگردى.

من آمدم در حالى كه طوفان سختى مىوزيد و اين لشكر الهى آنها را در هم مى كوبيد، خيمه ها در برابر تند باد فرو مى ريخت و آتش ها در بيابان پراكنده مى شد و ظرف هاى غذا واژگون مى گشت، ناگهان شبح ابو سفيان را ديدم كه در ميان آن ظلمت و تاريكى فرياد مى زند اى قريش هر كدام دقت كند كنار دستى خود را بشناسد، بيگانه اى در اينجا نباشد، من پيشدستى كردم و به كسى كه در كنارم بود گفتم: تو كيستى؟ گفت: من فلانى هستم، گفتم بسيار خوب.

سپس ابو سفيان گفت: به خدا سوگند اينجا جاى توقف نيست، شترها و اسب هاى ما از دست رفتند، يهود بنى قريظه پيمان خود را شكستند و اين باد و طوفان چيزى براى ما نگذاشت.

سپس با سرعت به سراغ مركب خود رفت و آن را از زمين بلند كرد تا سوار شود به قدرى شتاب زده بود كه مركب روى سه پاى خود ايستاد، هنوز عقال از پاى ديگرش نگشوده بود من فكر كردم با يك تير حساب او را برسم تير را به چله كمان گذاردم، همين كه خواستم رها كنم، به ياد سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) افتادم كه فرمود: دست از پا خطا مكن و برگرد و تنها خبر براى من بياور، من باز گشتم و ماجرا را عرض كردم.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد:

«اَللَّهُمَّ أَنْتَ مُنزِلُ الْكِتابُ، سَرِيعُ الْحِساب، اهزم الأحزاب، اَلَّلهمَّ اهْزِمْهُم وَ زَلْزِلْهُم»; «خداوندا تو نازل كننده كتابى و سريع الحسابى، خودت احزاب را نابود كن. خداوندا! آنها را نابود و متزلزل فرماى!» ط ـ پيامدهاى جنگ احزاب جنگ احزاب نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و توازن نظامى و سياسى را براى هميشه به نفع مسلمانان بهم زد، به طور خلاصه مى توان پيامدهاى پربار اين جنگ را در چند جمله بيان كرد:

الف ـ ناكام ماندن آخرين تلاش دشمن و در هم شكسته شدن برترين قدرت نهايى آنها.

ب ـ رو شدن دست منافقين و افشاگرى كامل در مورد اين دشمنان خطرناك داخلى.

ج ـ جبران خاطره دردناك شكست احد.

د ـ ورزيدگى مسلمانان و افزايش هيبت آنان در قلوب دشمنان.

هـ ـ بالا رفتن سطح روحيه و معنويت مسلمين به خاطر معجزات بزرگى كه در آن ميدان مشاهده كردند.

و ـ تثبيت موقعيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در داخل و خارج مدينه.

ز ـ فراهم شدن زمينه براى تصفيه مدينه از شر يهود بنى قريظه.

2ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اسوه و قدوه بود، مى دانيم انتخاب فرستادگان خدا از ميان انسان ها به خاطر آن است كه بتوانند سرمشق عملى براى امت ها باشند، چرا كه مهمترين و مؤثرترين بخش تبليغ و دعوت انبياء، دعوتهاى عملى آنها است و به همين دليل دانشمندان اسلام، معصوم بودن را شرط قطعى مقام نبوت دانسته اند و يكى از براهين آن، همين است كه آنها بايد اسوه ناس و قدوه خلق باشند.

قابل توجه اينكه تاسى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در آيات مورد بحث آمده به صورت مطلق ذكر شده كه تاسى در همه زمينه ها را شامل مى شود، هر چند شان نزول آن جنگ احزاب است و مى دانيم شان نزولها هرگز، مفاهيم آيات را محدود به خود نمى كند.

و لذا در احاديث اسلامى مى بينيم كه در مسأله تاسى، مهمترين و ساده ترين مسائل مطرح شده است.

در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «و لأنّ الصّبرَ على ولاة الأمر، مفروض لقول الله عزّ و جلّ لنبيّه(صلى الله عليه وآله) فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و إيجابه مثل ذلك على أوليائه و أهل طاعته بقوله: { ...لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ; «صبر و شكيبايى بر حاكمان اسلامى واجب است، چرا كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد شكيبايى كن آنچنان كه پيامبران اولوا العزم شكيبايى كردند و همين معنى را بر دوستان و اهل طاعتش با دستور به تأسى جستن به پيامبر واجب فرموده است.» در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه فرمود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواكش را بالاى سرش مى گذاشت و سر آن را مى پوشانيد... سپس كيفيت نماز شب خواندن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بيان مى فرمايد و در آخر آن مى گويد: { لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ... .

و به راستى اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زندگى ما، اسوه باشد، در ايمان و توكلش، در اخلاص و شجاعتش، در نظم و نظافتش و در زهد و تقوايش، به كلى برنامه هاى زندگى ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنايى سراسر زندگى ما را فرا خواهد گرفت.

امروز بر همه مسلمانان، مخصوصا جوانان با ايمان و پرجوش فرض است كه سيره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چيز قدوه و اسوه خود سازند، كه مهمترين وسيله سعادت و كليد فتح و پيروزى همين است.

3ـ بسيار ياد خدا كنيد توصيه به ياد كردن خداوند و مخصوصا ذكر كثير كرارا در آيات قرآن وارد شده است و در اخبار اسلامى نيز اهميت فراوان به آن داده شده، تا آنجا كه در حديثى از ابوذر مى خوانيم كه مى گويد: وارد مسجد شدم و به حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدم... به من فرمود: «عَلَيْكَ بِتِلاوَةِ كِتابِ اللهِ وَ ذِكْرِ اللهِ كَثِيراً فَإِنَّهُ ذِكْرٌ لَكَ فِي السَّمَاءِ وَ نُورٌ لَكَ فِي الاَْرْضِ»; «بر تو باد كه قرآن را تلاوت كنى و خدا را بسيار ياد نمايى كه اين سبب مى شود كه در آسمانها (فرشتگان) ياد تو كنند و نورى است براى تو در زمين.» در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) چنين آمده: «إِذَا ذَكَرَ الْعَبْدُ رَبَّهُ فِي الْيَوْمِ مَرَّةً كَانَ ذَلِكَ كَثِيراً»;(1) «هنگامى كه انسان خدا را در روز يكصد بار ياد كند، اين ذكر كثير محسوب مى شود.» و نيز در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه به يارانش فرمود:«أَ لا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ أَعْمَالِكُمْ لَكُمْ أَرْفَعِهَا فِي دَرَجَاتِكُمْ وَ أَزْكَاهَا عِنْدَ مَلِيكِكُمْ وَ خَيْر لَكُمْ مِنَ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ خَيْر لَكُمْ مِنْ أَنْ تَلْقَوْا عَدُوَّكُمْ فَتَقْتُلُوهُمْ وَ يَقْتُلُوكُمْ فَقَالُوا بَلَى فَقَالَ [ 1 . مستدرك الوسائل، ج5 ، ص293 ] ذِكْرُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَثِيراً»;(1) «آيا بهترين اعمال و پاكيزه ترين كارهاى شما را نزد پروردگار به شما بگويم؟، عملى كه برترين درجه شما است و بهتر از دينار و درهم و حتى بهتر از جهاد و شهادت در راه خدا است؟ عرض كردند: آرى، فرمود: خدا را بسيار ياد كردن».

ولى هرگز نبايد تصور كرد كه منظور از ذكر پروردگار با اين همه فضيلت تنها ذكر زبانى است، بلكه در روايات اسلامى تصريح شده كه منظور علاوه بر اين ذكر قلبى و عملى است; يعنى هنگامى كه انسان در برابر كار حرامى قرار مى گيرد به ياد خدا بيفتد و آن را ترك گويد.

هدف اين است كه خدا در تمام زندگى انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمام زندگى او را فرا گيرد، همواره به او بينديشد و فرمان او را نصب العين سازد.

مجالس ذكر مجالسى نيست كه گروهى بى خبر گرد هم آيند و به عيش و نوش پردازند و در ضمن مشتى اذكار اختراعى عنوان كنند و بدعت هايى را رواج دهند و اگر در حديث مى خوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «بَادِرُوا إِلَى رِيَاضِ الْجَنَّةِ»; «به سوى باغهاى بهشت بشتابيد.» ياران عرض كردند: «يَا رَسُولَ اللهِ وَ مَا رِيَاضُ الْجَنَّةِ؟»;(2) «باغهاى بهشت چيست؟ فرمود: «حَلَقُ الذِّكْرِ» «مجالس ذكر است.» منظور جلساتى است كه در آن علوم اسلامى احيا شود و بحثهاى آموزنده و تربيت كننده مطرح گردد، انسانها در آن ساخته شوند و گنهكاران پاك گردند و به راه خدا آيند.