آزادی معنوی

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 134/ 91
نمايش فراداده

مهاجرت از عادات

انسان به يك چيزهايى عادت پيدا مىكند؛ عرف جامعه براى او يك اصل مىشود و يك عادت جسمى يا روحى براى او پيدا مىشود. عادت مثل عادت سيگار كشيدن. خيلى از افراد كه سيگار مىكشند، وقتى پزشك به آنها مىگويد: سيگار نكش، جواب مىدهند: عادت كرده ام، نمى توانم عادتم را ترك كنم، ترك عادت موجب مرض است! كه حرف مفت است. المهاجر من هجر السيئات. مرد آن است كه بتواند از آنچه كه به او چسبيده است جدا شود و هجرت كند. تو اگر از يك سيگار كشيدنى نتوانى هجرت كنى، انسان نيستى.

مرحوم آيت الله حجت (على الله مقامه) يك سيگارى بود كه من واقعا هنوز نظير او را نديده ام، گاهى سيگار از سيگار قطع نمى شد، گاهى هم كه قطع مىشد طولى نمى كشيد. ايشان اكثر اوقات سيگار مىكشيد. وقتى مريض شدند، براى معالجه به تهران آمدند و در تهران اطباء گفتند چون بيمارى ريوى هم داريد بايد سيگار را ترك كنيد، ايشان ابتدا به شوخى گفته بود: من اين سينه را براى سيگار مىخواهم؛ اگر سيگار نباشد، سينه را مىخواهم چه كنم گفتند: به هر حال برايتان خطر دارد و واقعا مضر است. فرمود: مضر است گفتند: بله، گفت: نمى كشم. يك نمى كشم كار را تمام كرد. يك عزم و يك تصميم، اين مرا را به صورت يك مهاجر از يك عادت قرار داد.

مى گويند مامون عادت به خاك خوردن داشت، اطباء و ديگران را جمع كرد تا كارى كنند كه خاك خوردن را ترك كند. معجون دادند گفتند: چنين كن، چنان كن و هر كس چيزى گفت، فايده نبخشيد. روزى در اين زمينه صحبت مىكردند. ژنده پوشى كه دم در نشسته بود گفت: دواى اين درد نزد من است. پرسيدند: چيست گفت: عزمة من عزمات الملوك يك تصميم شاهان. به رگ غيرت مامون برخورد، گفت: راست مىگويد، و همان شد.

انسان نبايد اينقدر اسير عادات باشد. متاسفانه بايد عرض كنم كه عادات اجتماعى، بيشتر در ميان خانمها رايج است تا آقايان، مثلا رسم اين است كه در روز سوم و هفتم و چهلم ميت، چنين و چنان كنند و يا در عروسى رسم اين است كه روى سر عروس قند بسايند و امثال اينها. مىگويند: رسم است، چه مىشود كرد؟ مگر مىشود آن را زير پا گذاشت! حال چه فلسفه اى دارد و چرا؟ جواب مىدهند: رسم است ديگر، رسم را كه نمى شود انجام نداد اين زبونى، حقارت و بيچارگى. انسان نبايد اينقدر اسير عرفها باشد، آدم بايد تابع منطق باشد. البته مثل امروزيها هم نبايد اينقدر اسير عرفها باشد. آدم بايد تابع منطق باشد. البته مثل امروزيها نبايد بى جهت سنت شكن بود و گفت: من با هر چه سنت است مخالفم! خير، من با هر چه سنت است مخالفم! خير من با هر چه سنت است مخالفم نيستم؛ با هر چيزى كه منطق دارد موافق و با هر چه كه منطق ندارد مخالفم. آن هم از آن طرف افتادن است.

بنابراين اسلام هجرت را در زندگى انسانها يك اصل مىداند. معنايش چيست احيا و پرورش شخصيت انسان، مبارزه با يكى از اساسى ترين عوامل زبونى و اسارت انسان: اى انسان! اسير محيطى كه در آن متولد شده اى نباش. اسير خشت و گل نباش. (141) انسان بايد براى خود اين مقدار آزادى و حريت و استقلال قائل باشد كه نه خود را اسير و زبون منطقه و آب و گل كند و نه اسير و زبون عادات و عرفيان و اخلاق زشتى كه محيط به او تحميل كرده است باشد. المهاجر من هجر السيئات مهاجر كسى است كه بتواند از سيدات، بديها، پليديها، زشتيها و صفات بد جدا شود. هجرت يعنى جدا شدن از زشتيهايى كه بر انسان احاطه پيدا كرده، آزاد كردن خود را پليديهاى مادى و معنوى كه بر انسان احاطه پيدا كرده است. پس نتيجه مىگيريم كه هجرت، خود يك عامل تربيتى است. برويم سراغ جهاد.