برترى علماى سفر كرده - آزادی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آزادی معنوی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برترى علماى سفر كرده

تاريخ نشان مىدهد افراد عالمى كه مخصوصا بعد از دوران پختگى به مسافرت پرداخته و برگشته اند، كمال و پختگى ديگرى داشته اند. شيخ بهايى در ميان علما امتياز خاصى دارد، مردمى جامع الاطراف و ذى فنون است. در ميان شعرا نيز سعدى شاعرى است همه جانبه كه در قسمتهاى مختلف شعر گفته است، يعنى دايره فهم سعدى دايره وسيعى است. شعر او به حماسه و غزل عرفانى و اندرز و نوع ديگر اختصاص ندارد؛ در همه قسمتها هم در سطح عالى است. سعدى مردى است كه مدت سى سال در عمرش مسافرت كرده است. اين مرد يك عمر نود ساله كرده كه سى سال آن به تحصيل گذشته، بعد از آن در حدود سى سال در دنيا مسافرت كرده است و سى سال ديگر دوره كمال و پختگى او بوده كه به تاليف كتابهايش پرداخته است.گلستان و بوستان همه بعد از دوران پختگى اوست. به همين دليل سعدى يك مرد نسبتا كامل و پخته اى است. در بوستان مىگويد:




  • در اقصاى عالم بگشتم بسى
    ز هر گوشه اى توشه ام يافتم
    ز هر خرمنى خوشه اى يافتم



  • بسر بردم ايام با هر كسى
    ز هر خرمنى خوشه اى يافتم
    ز هر خرمنى خوشه اى يافتم



در داستانها گلستان و بوستان جملاتى از اين قبيل مىگويد كه در جامع بعلبك بودم چنين شد، در كاشغر بودم چنان شد (بعلبك كجا و كاشغر كجا!) در كاشغر با كودكى مصادف شدم كه نحو مىخواند، به او گفتم:




  • طبع تو را تا هوس نحو شد
    طاقت و صبر از دل ما محو شد



  • طاقت و صبر از دل ما محو شد
    طاقت و صبر از دل ما محو شد



يا گاهى مىگويد در هندوستان در سومنات بودم، چنين شد، چه ديدم و چنان شد؛ در سفر حجاز كه مىرفتم كسى همراه ما بود كه چنان كرد. همه اينها را منعكس كرده است. شك نيست كه روح شاعر با اينها كمال مىيابد.

اين است كه شما در شعر سعدى يك نوع همه جانبگى مىبينيد، ولى در شعر حافظ چنين چيزى نيست. در اشعار مولوى نيز نوعى همه جانبگى مىتوان ديد چون مولوى هم بسيار سفر كرده است، با ملتهاى مختلف بسر برده و لذا با زبانهاى مختلف آشناست و لغات مختلف به كار برده است، با فرهنگهاى مختلف آشنا بوده. ولى حافظ (با همه ارادتى كه ما به او داريم و واقعا مرد عارف فوق العاده اى بوده است و در غزلهاى عرفانى، سعدى به گرد او هم نمى رسد و در اين زمينه بسيار عميق است) يك بعدى است، يك بعد بيشتر ندارد. او از شيراز نمى توانسته دل بكند. مىگويد:




  • اگر چه اصفهان آب حيات است
    ولى شيراز ما از اصفهان به



  • ولى شيراز ما از اصفهان به
    ولى شيراز ما از اصفهان به



يا مىگويد:




  • خوشا شيراز و وصف بى مثالش
    خداوندا نگه دار از زوالش



  • خداوندا نگه دار از زوالش
    خداوندا نگه دار از زوالش



او آب مصلى و گلگشت مصلى و همان جايى را كه بود چسبيد و ماند، مىگويد يك بار سفر كرد و تا يزد آمد ولى آنچنان ناراحت شد كه مرتب آرزو مىكرد كه به شيراز برگردد:




  • اى دل خوش آن روز كزين منزل ويران بروم
    دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
    رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم



  • راحت جان طلبم و ز پى جانان بروم
    رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم
    رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم



اين شعر در عين حال كه عرفانى است، بيان حال او نيز هست. توضيح بيت دوم اينكه در تاريخ و افسانه هاى قديم آمده است كه اسكندر كه به ايران آمده، يزد را محبس خود كرد يعنى هر كسى را كه مىخواست زندانى كند، به زندان يزد مىبرد و از طرفى در قديم شيراز و تخت جمشيد را ملك سليمان مىناميدند:




  • دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
    رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم



  • رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم
    رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم



اگر معنى عرفانى آن را در نظر بگيريم، مقصود از زندان سكندر، تن به عالم طبيعت و ماده، و مقصد از ملك سليمان، عالم معناست، ولى در عين حال ايهام به اين معنا (آرزوى بازگشت به شيراز) هم هست.

بعد براى اينكه به يزديها برنخورد و آنها را مردم حق ناشناس جلوه نداده و خود هم مرد حق ناشناسى نباشد و همچنين اعتراف كرده باشد كه مردم يزد با او خوشرفتارى كرده اند، در شعر ديگرى از آنها ستايش مىكند:




  • اى صبا از ما بگو با ساكنان شهر يزد
    اى سر ما حق شناسان گوى چوگان شما



  • اى سر ما حق شناسان گوى چوگان شما
    اى سر ما حق شناسان گوى چوگان شما



و قرار بود سفرى هم به هندوستان بكند. تا كنار دريا رفت ولى آنجا گفت نه، ما اهل دريا نيستيم. از همان جا دو مرتبه به شيراز برگشت. در همان گلگشت مصلى ماند و ديگر حاضر نشد آنجا را رها كند.

مسلما شيخ بهايى كه دنيا را گشته، با ملايى كه پنجاه سال از دروازه نجف بيرون نيامده است خيلى فرق مىكند. او مردى است كه با همه گروهها و طوايف در دنيا سر و كار داشته است. بسيار علماى ديگر كه ما داريم همين طور بوده اند، وقتى ما تاريخ را نگاه مىكنيم مىبينيم علمايى كه زياد مسافرت كرده و با طبقات گوناگون سرو و كار داشته اند و استادهاى متنوعى در رشته هاى مختلف ديده (نظير شهيد ثانى)و در هر شهرى با مردم بوده اند، فكر بازتر و وسيعترى دارند نسبت به افرادى كه به اندازه آنها نابغه بوده اند، نبوغشان كمتر از آنها نبوده، اخلاصشان كمتر از آنها نبوده ولى هميشه در يك محيط زيسته و از محيط خود خارج نشده اند، قهرا پختگى روح اينها برابر آنها نخواهد بود.

عرض كردم از هجرت، تعبير معنوى هم در احاديث شده است: امهاجر من هجر السيئات ولى گفتيم بر خلاف توهم بعضيها، اين تعبير معنايش نفى هجرت ظاهرى و جسمانى نيست، بلكه اثبات يك هجرت در سطح روحى و معنوى است. يعنى هجرت اسلامى منحصر به اين نيست كه انسان از شهر و ديار و ده و منطقه خود هجرت كند، زبون منطقه اش نباشد، اسير شهر و ده خود نباشد، اسير آب و هوايى كه در آن زيست كرده است نباشد، اسير عوامل جغرافيايى محيط خود نباشد كه خود يك نوع آزادى و نفى اسارت است، بلكه همچنين انسان نبايد اسير خصلتها و عادتهاى روحى كه به او چسپيده است و اسير منطقه روحى كه در آن زندگى مىكند و اسير جو روحى خود باشد.

/ 134