درجات بالاتر - آزادی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آزادی معنوی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درجات بالاتر

بالاتر از اين هم درجه اى هست بله، يك انسان مستجاب الدعوه - لااقل درباره خودتان - مىشويد. حتى مىتوانيد روى بدن خودتان اثر بگذاريد. اعجاز نكنيد، كرامت كنيد. در نتيجه عبوديت (جوهره كنهها الربوبيه نتيجه اش تسلط است) آيا بالاتر از اين هم هست

بله، اما بالاتر، برا فهم ما و فكرهاى ما خيلى زياد است، خيلى از اشخاص نمى توانند باور كنند كه انسانى در اثر عبوديت و بندگى خدا و تذلل، در اثر اين كه صراط عبوديت را طى كرده است، برسد به جايى كه در جهان هم بتواند تصرف كند، يعنى بتواند يك بيمارى را از راه روحى معالجه كند، يك كور مادرزاد را شفا بدهد، يك پيس را شفا بدهد (آن طور كه قرآن درباره عيسى بن مريم نقل مىكند) البته به اذن الله، خدا به آنها چنين قدرتى داده است. اذن خدا همان قدرتى است كه خدا افاضه مىكند: و تبرى الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى (67) يا در آيه ديگر: و احى الموتى باذن الله (68). اين يك درجه بالاتر است كه اكنون نمى خواهم درباره آن صحبت كنم. در جلسه بعد ان شاء الله درباره معناى قرب براى شما مطالبى عرض مىكنم اينكه ما در عبادت مىگوييم: قبه الى الله يعنى چه تقرب به خداوند يعنى چه اين معنا را ان شاء الله براى شما توضيح خواهم داد.

على از آن عبدها و بنده هايى است كه به اين خداوندگارى نائل شده است، اما اشتباه خودبينى خيال نكنيد اين عبوديت كه نتيجه اش خداوندگارى و تسلط است، نتيجه اش خودبينى هم هست، ابدا، خودبينى با عبوديت سازگار نيست، نتيجه اش غرور و منيت است، ابدا، آن بنده اى كه بندگى كند براى ربوبيت كارش به جايى نمى رسد. عبوديت جز تذلل و خاكسارى چيز ديگرى نيست. على عليه السلام در مناجاتهاى خودش عرض مىكند: خدايا! كنى لى فخرا ان اكون لك عبدا و كفى لى عزا ان تكون لى ربا.

خدايا! اين افتخار براى من بس كه بنده تو باشم و اين عزت و شرافت براى من بس كه تو رب و خداوندگار و پروردگار من باشى. ما براى على عليه السلام خيلى مقامات قائل هستيم و بايد هم قائل باشيم. اصلا مساله ولايت كه مىگويند، بدون ولايت تكوينى - در اين حدودى كه شايد يك جلسه برايتان عرض بكنم - اساسا ولايت نيست، اشتباه كرده اند، نفهميده اند، سواد ندارند كسانى كه منكر ولايت تكوينى شده اند و حتى ولايت تكوينى را نمى فهمند كه چيست، يك چيز ديگر را پيش خودشان جاهلانه فرض و تصور كرده اند و همانها را هم مرتب به مردم گفته اند در كتابهايشان هم نوشته اند چون شعورشان به اين مسائل نمى رسد. آنها اساسا انسان و خدا را نمى شناسند. در اين جور مسائل اظهار نظر كردن، فرع بر دو مساله است: اول شناختن خدا، دوم شناختن انسان و استعدادهاى درونى انسان و معنى تقرب انسان به خدا و معنى عبوديت و معنى عبادت. على كه اينچنين محبوب است به خاطر عبوديت است. چه خوب مىگويد ابو سعيد ابى الخير (يا خواجه انصارى):




  • آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
    ديوانه كنى (69) هر دو جهانش بخشى (70)
    ديوانه تو هر دو جهان را چه كند



  • فرزند و عيال و خانمان را چه كند
    ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
    ديوانه تو هر دو جهان را چه كند



آن كسى كه مجذوب تو مىشود چه اعتنايى به اين ربوبيتها دارد كه بخواهد منيت و غرور و تكبر پيدا كند.

ايام از يك طرف ايام و ليالى احياء است، ايام و ليالى دعاست، ايام و ليالى عبوديت و بندگى كردن است و از طرف ديگر ايام شهادت مولاى متقيان على عليه السلام است. ايام شهادت آن مردى كه يكى از بزرگترين بندگان خداست. بعد از پيامبر اكرم ما بنده اى به اين بندگى سراغ نداريم. تخمين زده اند در حدود چهل و پنج ساعت از ضربت خوردن على عليه السلام تا وفات و شهادتش يعنى تا آن لحظه اى كه مرغ روحش به عالم ملكوت پرواز كرد فاصله شد و به نظر من اين مدت چهل و پنج ساعت از حيرت انگيزترين دوره هاى زندگى على عليه السلام است. شخصيت على را در اين چهل و پنج ساعت انسان مىبيند. يقين و ايمان على در اين چهل و پنج ساعت بر ديگران نمايان مىشود، از نظر خود او لحظات و ساعاتى است كه جايزه خودش را گرفته است، مسابقه را به نهايت رسانده است، با كمال افتخار مىخواهد نزد پروردگارش برود. على چيز ديگرى است. در نهج البلاغه است، مىفرمايد اين آيه كه نازل شد: احسب الناس يتركوا ان يقولوا امنا و هم لايفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلن الكاذبين (71) من فهميدم كه در امت اسلام فتنه ها پيدا مىشود من خيلى آرزوى شهادت داشتم. آرزو داشتم كه در احد شهيد بشوم. هفتاد نفر از مسلمين شهيد شدند وقتى كه من شهيد نشدم خيلى دلم گرفت، ناراحت شدم، (اين را يك جوان مىگويد در زمان جنگ احد على تقريبا يك مرد بيست و پنج ساله است. دو بچه كوچك در خانه دارد: امام حسن و امام حسين. همسرى دارد مانند صديقه طاهره، در عين حال آنچنان آرزوى شهادت على را بى تاب كرده است كه پس از آنكه شهيد نمى شود ناراحت مىشود) پيغمبر اكرم قبلا به او وعده داده بود، هم خودش قبلا سوال كرده بود كه يا رسول الله! آيا من چگونه از دنيا مىروم پيغمبر فرموده بود كه تو شهيد از دنيا مىروى. ولى وقتى كه ديد در احد شهيد نشد ناراحت شد رفت خدمت رسول اكرم: يا رسول الله شما به من اين طور فرموده بوديد كه خداوند شهادت را روزى من مىكند، پس چطور من در احد شهيد نشدم فرمود: على جان دير نمى شود، تو حتما شهيد اين امت خواهى بود. بعد پيغمبر يك سوال مانند از على كرد: على جانم! بگو آن وقتى كه در بستر شهادت افتاده باشى چگونه صبر خواهى كرد؟ چه جوابى مىدهد! يا رسول الله! آنجا كه جاى صبر نيست، آنجا جاى بشرى است و جاى شكر و سپاسگزارى است. شما به من بفرماييد آن وقتى كه من در بستر شهادت افتاده ام چگونه خدا را شكر مىكنم.

هميشه على به دنبال اين گم گشته خودش مىرفت. اجمالا مىدانست كه اين فرق او در راه خدا شكافته خواهد شد. مىگفت خدايا آن لحظه نازنين. آن لحظه زيبا، آن لحظه پر لذت و پر بهجت چه لحظه اى خواهد بود؟ پيغمبر به على فرموده بود كه شهادت تو در ماه رمضان است و در آن ماه رمضان سال 41 هجرى على مثل اينكه قلبش احساس كرده بود كه ديگر هر چه مىخواهد واقع بشود در اين ماه رمضان واقع مىشود. بچه هاى على احساس كرده بودند كه در اين ماه رمضان على يك حالت انتظار و اضطراب و دلهره اى دارد مثل اينكه انتظار يك امر بزرگى را مىكشد روز سيزدهم رمضان است، براى مردم خطبه و خطابه مىخواند. در وسط خطبه و خطابه چشمش افتاد به امام حسن، حرفش را بريد، صدا زد عزيزم حسن! از اين ماه چند روز گذشته است خيلى سوال عجيبى است. على خودش بهتر از همه مىداند كه چند روز گذشته است، چطور از اين جوانش مىپرسد؟ عرض كرد پدر جان سيزده روز. فورا رو كرد به امام حسين: حسينم! از اين ماه چند روز باقى مانده است (خيلى واضح است وقتى سيزده روز گذشته است هفده روز باقى مانده است) پدر جان هفده روز باقى مانده است. دستى به محاسن كشيد، فرمود: بسيار نزديك است كه اين محاسن با خون اين سر خضاب بشود انتظار چنين ساعت و چنين روزى را داشت.

يكى از آن جمله هاى بسيار زيبا اميرالمومنين كه در خلال همين چهل و پنج ساعت ايراد كرده اين است؛ ديگران خيلى مضطرب و ناراحت بودند، اشك مىريختند و گريه مىكردند ولى خودش اظهار بشاشت مىكرد، فرمود: و الله ما فجاءنى من الموت وارد كرهته و لا طالع انكرته و ما كنت الا كقارب ورد و طالب وجد به خدا قسم كه اگر مردم من هيچ كراهتى ندارم. يك ذره كراهت ندارم. اين براى من يك امر نشناخته اى نبود، يك مهمان ناشناخته اى نبود، يك مهمان شناخته شده بود. بعد فرمود مىدانيد مثل من مثل كيست مثل آن عاشقى است كه به دنبال مطلوب و معشوق خودش مىرود و او را مىيابد.

مثل من مثل آن تشنه اى است كه در يك شب تاريك دنبال آب مىرود ناگهان آب را پيدا مىكند، چقدر خوشحال مىشود! گفت:




  • دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
    چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
    آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند



  • و ندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
    آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
    آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند



اصحابش مىآمدند: بله يا اميرالمومنين براى شما چنين است ولى بعد از شما ما ديگر چه خاكى به سرمان بريزيم در شب نوزدهم، بچه هاى على احساس كرده بودند كه امشب شب ديگرى، چون حضرت يك وضع خاصى داشت، گاهى بيرون مىآمد به آسمان نگاه مىكرد بر مىگشت، و آن شب را هم على تا صبح نخوابيد بچه ها هر كدام به خانه خودشان رفته بودند. اميرالمومنين مصلايى دارد يعنى يك اطاقى در منزلش دارد كه در آنجا نماز مىخواند و عبادت مىكند. فرزند بزرگوارش حسن بن على عليه السلام كه به خانه خود رفته بود، قبل از طلوع صبح از خانه خودش مراجعت كرد، آمد خدمت پدر بزرگوار، رفت به مصلاى پدر، ديد على نشسته است و مشغول عبادت است. آنگاه جريانى را كه در آن شب برايش رخ داده بود براى فرزندش حسن نقل كرد، فرمود پسر جان! ديشب من همين طور كه نشسته بودم (يعنى من ديشب نخوابيدم، بستر نينداختم) چشم مرا خواب گرفت. دريك لحظه و به يك سرعت عجيبى در همان عالم رويا من پيغمبر اكرم جد شما را ديدم: ملكتنى عينى و انا جالس فسنح لى رسول الله صلّى الله عليه وآله چشمم بر من مسلط شد، خواب بر من مسلط شد، همان طورى كه نشسته بودم يك لحظه پيغمبر را ديدم. تا پيغمبر را ديدم فورا شكايت امت را به او عرض كردم. عرض كردم: يا رسول الله ماذا لقيت من امتك من الاود و اللدد يا رسول الله! من از دست اين امت تو چه كشيدم و اين امت تو چقدر خون بر دل من وارد كردند! يا رسول الله از دشمنان خودم به تو بگويم... (72)

/ 134