ستايش سفر در اسلام
اگر ما هجرتهاى ظاهرى را در نظر بگيريم. اين خود مساله اى است كه آيا براى انسان سفر بهتر است يا حضر؟ (البته مقصود اين نيست كه انسان دائم السفر باشد و هيچ وقت حضر نداشته باشد، وطن نداشته باشد) آيا براى انسان بهتر است كه هميشه در يك وطن زندگى كند و سفرى در دنيا برايش رخ ندهد يا سفر براى انسان مفيد است و سفر، خود هجرتى استدر اسلام به طور كلى سفر ستوده است. اگر چه سياحت به آن معنا كه در دوران گذشته بوده به طورى كه افرادى اساسا مقر و جايگاهى نداشته از اينجا به آنجا مسافرت مىكردند (اگر تشبيه درستى باشد به اصطلاح ما نظير كولى ها) امر مطلوبى نيست، ولى اينكه انسان در همه عمر در يك ده زندگى كند و از ده خود بيرون نيايد و يا در يك شهر زندگى كند و از آن شهر خارج نشود، در كشورى زندگى كند و به كشورهاى ديگر سفر نكند نيز روح انسان را ضعيف و زبون بار مىآورد.اگر انسان توفيق پيدا كند كه به مسافرت برود، خصوصا با سرمايه اى علمى كه در حضر كسب كرده است (زيرا اگر انسان، خام به سفر برود استفاده اى نخواهد كرد) و ناديده ها را ببيند و برگردد، بسيار مؤثر خواهد بود. آن اثرى كه سفر روى روح انسان مىگذارد، آن پختگى اى كه مسافرت و هجرت از وطن در روح انسان ايجاد مىكند، هيچ عامل ديگرى ايجاد نمى كند حتى كتاب خواندن، اگر انسان مثلا در كشورهاى اسلامى نرود و بگويد به جاى اينكه به اينهمه كشور بروم و مطالعه كنم، كتاب مىخوانم. به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد. شك نيست كه كتاب خواندن خيلى مفيد است ولى كتاب خواندن هرگز جاى مسافرت را - كه تغيير جو و محيط دادن واز نزديك مشاهده كردن است - نمى گيرد. در قرآن آياتى داريم كه امر به سير در ارض كرده است: قل سيروا فى الارض (138) يا اولم يسيروا فى الارض (139) مفسرين تقريبا اتفاق نظر دارند كه مقصود، مطالعه تاريخ است ولى قرآن براى مطالعه تاريخ، به خواندن كتابهاى تاريخى توصيه نمى كند بلكه دعوت به مطالعه آثار تاريخى مىكند كه اين صادقتر از مطالعه كتب تاريخ است، چون سفر است و فايده سفر را همراه خود دارد. سفر چيزى است كه غير سفر جاى آن را نمى گيرد. شعرى در ديوان منسوب به اميرالمومنين على عليه السلام هست كه مىگويد:
تغرب عن الاوطان فى طلب لعلى
تفرج هم و اكتساب معيشة
و علم و آداب و صحبة ماجد
و سافر ففى الاسفار خمس فوائد
و علم و آداب و صحبة ماجد
و علم و آداب و صحبة ماجد