هجرت يعنى چه اگر بخواهيم هجرت را تعريف كنيم، چگونه بايد تعريف كنيم هجرت يعنى دورى گزيدن، حركت كردن، كوچ كردن از وطن، از يار و ديار، همه را پشت سر گذاشتن، براى چه براى نجات ايمان. معلوم است كه چنين چيزى نمى تواند از نظر منطق اسلام محدود به يك زمان معين و به يك مكان معين باشد ولى البته شرايطى دارد. هجرت يعنى دورى گزيدن از خانمان، و از زندگى و از همه چيز دست شستن براى نجات ايمان. پش معنايش اين است كه اگر ما در شرايطى قرار گرفته ايم كه ايمانمان در خطر است، ايمان جامعه ما در خطر است، اسلام ما در خطر است، امر داير است كه ما از ميان شهر و خانه و لانه و ايمان يكى را انتخاب كنيم (يا در خانه و لانه خودمان بمانيم و ايمانمان از دست برود يا ايمان ديگران به اين وسيله از دست برود و يا نه، براى اينكه ايمان را نجات بدهيم از خانه و لانه خود صرف نظر كنيم) اسلام و دومى را انتخاب مىكند.آيه اى در قرآن كريم هست كه اين آيه عذر افرادى را كه به اصطلاح امروز به جبر محيط متمسك مىشوند، مثل اغلب ما مردم امروز، (نمى پذيرد) امروز مساله جبر محيط براى بسيارى از مردم يك عذر شده است: آقا تو چرا اين جور هستى يا مثلا خانم! تو چرا لخت بيرون مىآيى؟ مىگويد: ديگر محيط است، محيط اينچنين اقتضا مىكند به آن ديگرى مىگويند: تو چرا در مجالسى كه شركت در آن مجالس حرام است شركت مىكنى نشستن بر سر سفره اى كه در آن شراب نوشيده بشود، ولو براى خوردن نان حلال، حرام است. چرا در چنين مجلسى شركت مىكنى؟ مىگويد: اوضاع و شرايط اينجا اين چنين اقتضا مىكند، چه كنيم، محيط فاسد است. چرا بچه هايت مىروند فيلمهاى خطرناك مىبينند؟ مىگويد: خوب ديگر، محيط است، مگر مىشود جلويش را گرفت! چرا به مسجد نمى روند؟ محيط فاسد است! مساله جبر محيط براى عده اى يك عذر شده است.از نظر اسلام اين عذر به هيچ وجه مسموع نيست. محيط فاسد است، محيط اجازه نمى داد، در اين محيط بهتر از اين نمى شد عمل كرد، از نظر اسلام عذر غير مسموع است. يعنى ما در درجه اول وظيفه داريم محيط خودمان را براى يك زندگى اسلامى مساعد كنيم ولى اگر محيطى كه در آن هستيم به شكلى است كه ما قادر نيستيم آن را به شكل يك محيط اسلامى و جو خودمان را به شكل يك محيط اسلامى و جو خودمان را به شكل يك جو اسلامى در بياوريم، و احساس كنيم كه در اين جو و محيط، ايمان خودمان، ايمان زنمان، ايمان ايمان بچه هايمان، نسل آينده مان از بين مىرود، اسلام مىگويد محيط را رها كن. (رها كن) محيط هم لزومى ندارد كه معنايش اين باشد كه انسان شهرى را رها كند به شهر ديگر برود يا كشورى را رها كند به كشور ديگر برود، بكلى در مورد محله ها هم صدق مىكند. در شهرهاى بزرگ مانند تهران، نسبت به محله ها صدق مىكند؛ يعنى يك محله مىتواند اسلامى باشد، جوش مىتواند جو اسلامى باشد و بچه انسان كه در آن محل بزرگ مىشود، تا حدى با آداب و تعاليم و تربيت اسلامى بزرگ مىشود. اگر ما محله را عوض كنيم، منطقه را عوض كنيم برويم به منطقه ديگرى، جو عوض مىشود. مثلا در بازاريها شايد اين مطلب بيشتر از ديگران صدق كند؛ در يك محيط اسلامى زندگى مىكنند، مثلا وسط شهر، جنوب شهر، البته غير از جنوب شهر هم بسيارى از محلات جو اسلامى دارد، ولى هست در اين شهر محله ها و كوچه ها و جوهايى كه واقعا اگر انسان زن و بچه اش را به آنجا ببرد، آن همسايه هايى كه بر آنجا احاطه پيدا كرده اند، آن نبودن مسجد در آنجا، اينكه در آنجا چشم زن و بچه به يك زن و مردى كه شعائر اسلامى را رعايت كنند هرگز نمى افتد، مسجدى وجود ندارد، جلسه وعظى وجود ندارد، اسم خدايى شنيده نمى شود، اسلامى شنيده نمى شود، برعكس به هر خانه كه نگاه مىكنى، صبح يك انسان بيرون مىآيد در حالى كه يك سگ هم دارد او را بدرقه مىكند. در اتومبيلش هم يك سگ هست، آوازى جز آواز موسيقى و لهو و لعب در آنجا شنيده نمى شود، به انسانى جز انسانهايى كه هيچ علامتى از اسلام ندارند انسان برخورد نمى كند، (اين امور بر آنها تاثير مىگذارند). البته ممكن است در خود آن پدر و مادر چون در جوها و فضاهاى اسلامى بزرگ شده اند تاثيرى نكند؛ آنها اگر بيست سال هم آنجا بمانند تغييرى نمى كنند يا چندان تغييرى نمى كنند، ولى بچه اى كه از دو سالگى چشم باز مىكند چنين محيطى را مىبيند، به طور قطع و يقين ديگر به صورت يك بچه مسلمان بيرون نخواهد آمد. اينجا تكليف چيستافرادى كه به چنين محله ها مىروند، اولين وظيفه اى كه دارند اين است كه اين محيط را تبديل كنند به محيط اسلامى. وقتى مىرويد آنجا و مىبينيد در اطراف آنجا مسجدى وجود ندارد، كوشش كنيد مسجد به وجود بياوريد. مسجد تنها هم كارى نمى كند، اينكه مسجدى و نماز جماعتى باشد و هر ديگرى نباشد كارى نمى كند؛ مسجد باشد، جلسه باشد، وعظ باشد، قرائت قرآن باشد، تبليغ اسلام باشد. اگر چنين كارهايى صورت بگيرد، نه تنها انسان (با هجرت خود) تخلفى نكرده است بلكه سبب تبليغ و ترويج اسلام شده است. در قديم الايام اين حرفها نبود، شهرها كوچك بود؛ همه شهر يك حكم را داشت، آن سر شهر و اين سر شهر يك حكم را داشت. اما در شهرهاى بزرگى مثل تهران هر محله اش يك حكم مخصوص به خود دارد.قرآن در اين زمينه (هجرت) مىفرمايد: ان الذين توفهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتها جروانها (121). گروهى هستند كه وقتى فرشتگان الهى براى قبض روح اينها مىآيند، وضع اين را و به اصطلاح امروز پرونده اينها را خيلى خراب مىبينند. به اينها مىگويند: شما در چه وضعى بسر مىبريد؟ چرا اينچنين چرا اينقدر سياه و تاريك! آنها از اين عذرهايى كه در دنيا براى انسانها ذكر مىكنند و به خيال خودشان عذر است مىآورند: كنا مستضعفين فى الارض ما يك مردم بيچاره دست نارسى بوديم، در يك گوشه زمين افتاده بوديم. ما كه دستمان به علم نمى رسيد، به عالم نمى رسيد، به معلم نمى رسيد. ما چه مىدانستيم اسلام چيست، حقيقت چيست. كسى به ما چيزى نمى گفت. ما يك جايى بوديم كه دستمان به چيزى نمى رسيد، محيط ما فاسد بود، مساعد نبود. آيا فرشتگان اين عذر را قبول مىكنند و مىگويند بسيار خوب، پس شما معذوريد، خدا هم شما را عذاب نخواهد كرد؟ آيا مىگويند اينكه محيط شما فاسد بوده تقصير شما نبوده نه، به آنها مىگويند قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتها جروا فيها آيا زمين خدا فراخ نبود؟ شما را بسته بودند به همين سرزمين فاسد و همين محيط فاسد؟ آيا همه جاى دنيا مانند همين محيط شما بود؟ يا بود در دنيا جايى كه اگر شما به آنجا هجرت و مسافرت و كوچ مىكرديد، محيط صددرصد مساعد بود؟ چرا اين كار را نكرديد؟ الم تكن ارض الله واسعة فتها جروا فيها آيا زمين خدا فراخ نبود؟ آيا نمى توانستيد هجرت كنيد؟ اين محيط فاسد، محيط ديگر! چرا به محيط ديگر نرفتيد؟اين است كه در اسلام به طور كلى هجرت كردن يعنى خانه و لانه و زندگى را رها كردن، وطن را رها كردن و به جايى رفتن كه در آنجا رفتن كه در آنجا ايمان نجات پيدا كند، يك مساله اساسى است و حكمش هم براى هميشه باقى است؛ منسوخ نشده و اختصاص به مهاجرين صدر اول ندارد.