يك مرد بسيار بسيار بزرگ از نظر معنويت كه من سال گذشته هم در ماه مبارك رمضان از اين استاد بزرگ خودم ياد كردم، مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى اصفهانى رضوان الله عليه است كه يكى از بزرگترين اهل معنايى است كه من در عمر خودم ديده ام. يك شب ايشان در قم مهمان ما بودند و ما هم به تبع به منزل يكى از فضلاى قم دعوت شديم. بعضى از اهل ذوق و ادب و شعر نيز در آنجا بودند. در آن شب فهميدم كه اين مرد چقدر اهل شعر و ادب است و چقدر بهترين شعرها را در عربى و فارسى مىشناسد! ديگران شعرهايى مىخواندند البته شعرهاى خيلى عادى، شعرهاى سعدى، حافظ و... ايشان هم مىخواند و مىگفت اين شعر از آن شعر بهتر است، اين مضمون را اين بهتر گفته است، كى چنين گفته و... شعر خواندن آنهم اينجور شعرها كه گناه نيست، اما در شب شعر خواندن مكروه است. خدا مىداند وقتى آمديم بيرون، اين آدم به شدت داشت مىلرزيد، گفت: من اينقدر تصميم مىگيرم كه شب شعر نخوانم آخرش جلوى خودم را نمى توانم بگيرم، مرتب استغفرالله ربى و اتوب اليه مىگفت، مثل كسى كه معصيت بسيار بزرگى مرتكب شده است. العياذ بالله اگر ما شراب خورده بوديم، اينقدر مضطرب نمى شديم كه اين مرد به واسطه يك عمل مكروه مضطرب شده بود.اين جور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحيه خدا يك نوع مجازاتهايى دارند كه ما و شما ارزش و لياقت آن جور مجازاتها را نداريم. هر شب اين مرد اقلا از دو ساعت به طلوع صبح بيدار بود و من معنى شب زنده دارى را آنجا فهميدم، معنى شب مردان خدا روز جهان افروز است را آنجا فهميدم، معنى عبادت و خداشناسى را آنجا فهميدم، معنى استغفار را آنجا فهميدم، معنى حال و مجذوب شدن به خدا را آنجا فهميدم. آن شب اين مرد وقتى بيدار شد كه اذان صبح بود. خدا مجازاتش كرد تا بيدار شد ما را بيدار كرد، گفت: فلانى! اثر شعرهاى ديشب بود! روحى كه چنين ايمان مستحكمى دارد، يك چنين ضربه كوچكى ضربه كوچكى هم كه بر آن وارد مىشود يعنى يك چنين حمله كوچكى هم كه از مقامات دانى آن بر مقامات عالى اش وارد مىشود، آن مقامات عالى عكس العمل نشان مىدهند، ناراحتى نشان مىدهند، حتى مجازات نشان مىدهند كه ببين! مجازات نمى ماند! آدمى كه در شب مرتب شعر بخواند، دو ساعت وقت خودش را صرف شعر خواندن كند، لايق دو ساعت مناجات كردن با خداى متعال نيست.مثال ديگرى برايتان عرض كنم: اگر شما آينه بسيار صافى را بعد از پاكيزه كردن، در فضاى بسيار صافى كه خوشتان مىآيد در آن تنفس كنيد، روى يك ميز بگذارند، بعد از مدتى مىبينيد روى آن گرد نشسته است. اين گرد را شما قبلا احساس نمى كرديد، روى ميز هم احساس نمى كنيد، روى ديوار هم احساس نمى كنيد. هر چه ديوار كثيف تر بشود. اثر و لكه سياهى را كمتر نشان مىدهد تا جايى كه اگر سياه و قير اندود باشد دود چراغ موشى هم به آن برسد اثرش ظاهر نمى شود. پيغمبر اكرم در هيچ مجلسى نمى نشست مگر آنكه بيست و پنج بار استغفار مىكرد. مىفرمود: انه ليغان على قلبى و انى لاستغفرالله كل يوم سبعين مره (27). (اينها چيست اصلا ما چه مىگوييم و چه مىفهميم!) مىگفت: بر روى دلم آثار كدورت احساس مىكنم و روزى هفتاد بار براى رفع اين كدورتها استغفار مىكنم. آن كدورتها چيست آن كدورتها براى ما آينه است، براى ما نورانيت است، براى او كدورت است. او وقتى كه با ما حرف مىزند ولو حرفش را براى خدا مىزند، ولو خدا را در آينه وجود ما مىبيند، باز از نظر او اين كدورت است.ام سلمه و ديگران گفته اند كه در يكى دو ماه مانده به وفات حضرت، ديديم كه هيچ جا بر نمى خاست و نمى نشست و عملى انجام نمى داد مگر اينكه مىگفت: سبحان الله و استغفرالله ربى و اتوب اليه، اين ديگر يك ذكر جديد بودام سلمه مىگويد عرض كردم: يا رسول الله! چرا اينقدر اخيرا زياد استغفار مىكنيد؟ فرمود: اين طور به من امر شده است، نعيت الى نفسى، بعد فهميديم كه آخرين سوره اى كه بر وجود مقدسش نازل شده سوره نصر است. اين سوره كه نازل شد پيغمبر اكرم احساس كرد كه اعلام مردن است يعنى تو ديگر وقتت تمام شده است، بايد بروى، سوره مباركه اين است: اذا جاء نصر الله و الفتح. و رايت الناس يدخلون فى دين الله افواجا. فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا (28) (اين قرآن چقدر لذيذ است! چقدر زيباست! آدم حظ مىكند كه اينها را به زبان خودش جارى كند) اى پيغمبر! آنجا كه يارى پروردگار بيايد، آنجا كه ديگر يارى اش آمد و تو را بر مخالفين پيروز كرد، آنجا كه فتح شهر يعنى فتح مكه نصيب تو شد، پس از اينكه ديدى مردم فوج فوج به دين اسلام وارد مىشوند فسبح بحمد ربك پروردگار خودت را تسبيح و تحميد كن و استغفار نما كه او توبه پذير است. چه رابطه اى است ميان آن مقدمه و اين موخره چرا پس از پيروزى و فتح و پس از اينكه مردم فوج فوج داخل اسلام مىشوند، تسبيح كن يعنى ماموريتت پايان يافت، تمام شد (اين آخرين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم نازل شده است، حتى از آيه اليوم اكملت لكم دينكم (29) و آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (30) كه درباره اميرالمؤمنين على عليه السلام است هم ديرتر نازل شده است) تو ديگر وظيفه ات را انجام داده اى، پس تسبيح كن، پيغمبر احساس كرد كه يعنى ديگر تمام شد، بعد از اين در فكر خود باش، اين بود كه آنا فآنا تسبيح و استغفار مىكرد.ولى ما بدبختها دلمان حكم همان ديوار قيراندود را دارد، مرتب گناه پشت سر گناه، معصيت پشت سر معصيت، و هيچ گونه عكس العملى در روح ما ايجاد نمى شود. من نمى دانم اين فرشته هاى روح ما كجا و چقدر حبس شده اند، چه زنجيرهايى به دست و پاى اينها بسته شده است كه دل ما تكان نمى خورد، نمى لرزد؟!اولين منزل عبوديت، توبه است. اگر در روح خودتان تكانى ديديد، اگر ندامتى ديديد اگر احساس پشيمانى ديديد، اگر گذشته خودتان را سياه و تيره ديديد، اگر احساس كرديد راهى كه تاكنون مىرفته ايد خطا بوده است، سراشيبى بوده است، و با خود گفتيد بايد برگردم رو به سر بالايى، رو به خدا، شما به اولين منزل عبوديت و عبادت و اولين منزل سلوك رسيده ايد و مىتوانيد از آنجا شروع كنيد، و اگر نه، نه.