انسان، يك شخص مركب
علتش اين است كه انسان بر خلاف آنچه خودش خيال مىكند، يك شخص نيست. يك شخص واحد است اما يك شخص مركب نه بسيط، يعنى ما كه اينجا نشسته ايم (به همان تعبيرى كه در حديث آمده است) يك جماد اينجا نشسته است، يك گياه هم اينجا نشسته است، يك حيوان شهوانى هم اينجا نشسته است و يك فرشته هم در همين حال اينجا نشسته است، يعنى يك انسان به قول شعرا طرفه معجونى است كه همه خصايص در وجود او جمع است. گاهى آن حيوان شهوانى - كه مظهر آن را خوك مىدانند - اين خوكى كه در وجود انسان هست، زمام امور را به دست مىگيرد و مجال به آن درنده و شيطان و فرشته نمى دهد. يكمرتبه در ناحيه يكى از اينها عليه او قيام مىشود. تمام اوضاع بهم مىخورد و يك حكومت جديد بر وجود انسان حاكم مىگردد. انسان گنهكار آن انسانى است كه حيوان وجودش بر وجودش مسلط است يا شيطان وجودش بر او مسلط است يا آن درنده وجودش بر او مسلط است، يك فرشتگانى، يك قواى عالى هم در وجود او محبوس و گرفتار هستند.توبه يعنى آن قيام درونى، اينكه مقامات عالى وجود انسان عليه مقامات دانى وجود او كه زمام امور اين كشور داخلى را در دست گرفته اند. يكمرتبه انقلاب مىكنند، همه اينها را مىگيرند. اين حالت و شكل است كه در حيوان و نبات وجود ندارد. همان طور كه عكسش هم هست، يعنى گاهى مقامات دانى وجود انسان عليه مقامات عالى وجود او قيام و انقلاب مىكنند، آنها را مىگيرند و به زندان مىاندازند و زمام امور اين كشور را در دست مىگيرند.اگر تجربه كرده باشيد، افرادى هستند كه فن تربيت را نمى دانند، نمى دانند در تربيت، تمام قوايى كه در وجود انسان هست حكمت و مصلحتى دارند. اگر در ما غرايز شهوانى هست. لغو و عبث نيست. ما بايد اين غرايز شهوانى را در حد احتياج طبيعى اشباع كنيم، يك حدى دارند، يك حقى دارند، يك حظى دارند، حظ اينها را به اندازه خودشان بايد بدهيم.مثل اين است كه شما اسبى يا سگى در خانه تان داشته باشيد. اگر اين اسب را براى سوارى يا اين سگ را براى پاسبانى مىخواهيد. اين اسب يا سگ احتياج به خوراك دارد، خوراكش را بايد بدهى. حالا يك آدمهاى كج سليقه اى پيدا مىشوند كه به خودشان يا به بچه شان كه تحت كفالت تربيتشان است، فشار مىآورند. بچه احتياج به بازى دارد و خود اين احتياج به بازى يك از حكمتهاى پروردگار است. يك مقدار انرژى در وجود كودك ذخيره است كه او فقط به وسيله بازى مىتواند اين انرژى را دفع كند. بچه غريزه اى دارد براى بازى كردن. حالا انسان اشخاصى را مىبيند كه مىگويند مىخواهم بچه ام را تربيت كنم. خوب، چطور مىخواهى تربيت كنى نمى گذارد بچه پنچ يا شش ساله برود با بچه ها بازى كند. هر مجلسى كه خودش مىرود بچه را هم مىبرد براى اينكه تربيت بشود، جلوى خنده او را مىگيرد. جلوى خوراك او را مىگيرد، يا يك افرادى پيدا مىشوند (ما ديده ايم) كه چون خود او معمم است، يك عبا و عمامه و نعلين تهيه مىكند، بچه هشت ساله را عمامه سرش مىگذارد، عبا به دوشش مىاندازد و همراه خودش اين طرف و آن طرف مىبرد بچه بزرگ مىشود در حالى كه احتياجات طبيعى وجودش برآورده نشده است. همواره به او گفته اند خدا، قيامت، آتش جهنم. تا در سنين بيست و چند سالگى، اين قواى ذخيره شده، اين شهوتها و تمايلات اشباع نشده يكمرتبه زنجير را پاره مىكند. اين بچه اى كه شما مىديديد در اثر تلقين پدر در دوازده سالگى نمازش بيست دقيقه طول مىكشيد، نماز شب مىخواند، دعا مىخواند، يكمرتبه مىبينيد در بيست و پنج سالگى يك فاسق و فاجرى از آب در مىآيد كه آن سرش ناپيداست. چرا؟ براى اينكه شما به بهانه مقامات عاليه روح، ساير غرايز او را سركوب كرده ايد. البته در غرايز بچه خدا بوده است، قيامت و عبادت بوده است، اما شما اين غريزه خدا و عبادت و اينها را در حالى در اين بچه تقويت كرده ايد، به زندان انداخته ايد، حق و حظ آنها را نداده ايد، سهم آنها را نداده ايد، دنبال فرصتى مىگردند، در يك فرصتى كه برايشان پيش مىآيد، در يك وقت كه بچه فيلمى را تماشا كند و يا در مجلسى با يك زن جوان آشنا بشود، همان كافى است كه اين نيروهاى ذخيره شده سركوب شده، يكمرتبه زنجيرها را پاره كند و بكلى تمام آن ساختمانى را كه پدر در وجود او به غلط ساخته است ويران سازد. درست مثل باروتى كه منفجر بشود، منفجر مىشود. توبه، درست عكس اين قضيه است. آدمى كه گناه و معصيت مىكند و غرق در شهوات و درندگى است، وقتى كه فرشته وجودش را اينقدر آزار داد و اشباع نكرد، يكمرتبه فاجعه اى به وجود مىآيد.آخر من و تو هم انسانيم، ما يك دهان نداريم، اشتباه مىكنى كه خيال مىكنى يك دهان دارى و از همين يك دهان بايد به تو غذا برسد، صدها دهان دارى (عشق را پانصد سر است و هر سرى...) پانصد سر تو دارى، پانصد دهان تو دارى. از همه اينها بايد به تو غذا برسد. يكى از اين دهانهاى تو دهان عبادت است. تو بايد روح خودت را به عبادت كردن راضى كنى، يعنى اين حق و حظ را بايد به او بدهى، تو يك موجود ملكوتى صفات هستى، بايد پرواز كنى به سوى آن عالم، وقتى اين فرشته را زندانى مىكنى، آيا مىدانى بعد چه عوارض و ناراحتيهاى زيادى دارد؟ يك وقت شما مىبينيد يك جوان مرفه، جوانى كه همه وسايل برايش فراهم بوده است، به بهانه كوچك خودكشى مىكند همه مىگويند نمى دانيم چرا خودكشى كرد. اى آقا! اين موضوع كه خيلى كوچك بود! چرا خودكشى كرد؟! نمى داند كه در وجود او نيروهاى مقدسى زندانى بوده، آن نيروهاى مقدس از اين زندگى رنج مىبرده اند، طاقت نمى آورده اند، در نتيجه طغيانى به آن شكل به وجود آمده است. گاهى مىبينيد شخصى همه چيز دارد و ناراحت است و رنج مىبرد. گفت:
آن يكى در كنج زندان مست و شاد
وان دگر در باغ، ترش و بى مراد
وان دگر در باغ، ترش و بى مراد
وان دگر در باغ، ترش و بى مراد
راه لذت از درون دان نز برون
احمقى دان جستن از قصر و حصون
احمقى دان جستن از قصر و حصون
احمقى دان جستن از قصر و حصون