سخنان على عليه السلام
على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى عليه السلام مىفرمايد: اكرم نفسك عن كل دنية و آن ساقتك الى الرغائب، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا پسر جانم! روح خودت را گرامى بدار، بزرگوار بدار، برتر بدار از هر كار پستى. در مقابل هر پستى فكر كن كه روح من بالاتر از اين است كه به اين پستى آلوده بشود، گردى غبارى روى آن مىبينيد، خود به خود فورا دستمال را بر مىدارد و آن را تميز مىكند. اگر به او بگويى چرا اين كار را مىكنى، مىگويد حيف چنين تابلوى نقاشى اى نيست كه چنين لكه سياهى در آن باشد؟!
حس مىكند كه اين تابلوى نقاشى آنقدر زيبا و عالى است كه حيف است يك لكه سياه در آن باشد، على عليه السلام مىگويد در روح خودت اين گونه احساس زيبايى كن، احساس عظمت كن، احساس شخصيت كن كه قطع نظر از هر مطمعى، قطع نظر از هر خيالى، قطع نظر از هر حاجت مادى، اصلا خودت را بزرگتر از اين بدانى كه تن به پستى بدهى، دروغ پيش مىآيد؟
دروغ پستى است، دئانت است؛ تو بزرگى، بزرگوارى، زيبايى، تو انسانى، مقام انسانيت بالاتر از اين است كه انسان حاجت خودش را از ديگرى به صورت التماس بخواهد، فرمود: التقلل و لا التوسل.(149) به كم بساز و دست پيش ديگرى دراز مكن.
مخصوصا در كلمات على عليه السلام در اين زمينه زياد است. على عليه السلام جمله عجيبى دارد، مىگويد: ما زنى غيور قط (150) يعنى هرگز يك آدم با شرف زنا نمى كند، يك آدم غيرتمند هرگز زنا نمى كند اين قطع نظر از اين است كه زنا شرعا حرام است يا حرام نيست، قطع نظر از اين است كه آيا خدا در قيامت يك آدم زنا كار را معاقب مىكند يا نمى كند. مىفرمايد يك آدم شريف، يك آدم غيور، آدمى كه احساس عظمت مىكند، احساس شرافت در روح خودش مىكند، هرگز زنا نمى كند.
جمله اى در نهج البلاغه است كه حماسه است و يك مسلمان با شنيدن آن بايد در روح خودش احساس حماسه كند، جريان معروف است و لابد شنيده ايد. در اولين رويارويى على عليه السلام در جنگ صفين با لشكر معاويه،اميرالمؤمنين در نظرش اين بود كه ابتدا جنگ نكند، نامه ها مبادله بشود، سفيرها مبادله بشوند بلكه اين اختلاف حل بشود و مسلمين به روى يكديگر شمشير نكشند. معاويه و اصحابش وقتى كه آمدند، به خيال خودشان پيشدستى كردند، محل برداشتن آب از كنار فرات را اشغال نمودند و از اين راه با اصطلاح شكست بخورند. اميرالمؤمنين وقتى كه وارد شد ديد اينها دست به چنين كارى زده اند. نامه اى نوشت، كسى را فرستاد كه اين كار را نكنيد، ما كه هنوز با يكديگر جنگ نداريم، ما آمده ايم با هم صحبت كنيم، سفير بفرستيم، ملاقات كنيم بلكه خداوند ميان مسلمين اصلاح كند و جنگ صورت نگيرد، معاويه به هيچ شكل حاضر نشد، گفت ما اين فرصتى را كه داريم هرگز از دست نمى دهيم چند بار حضرت اين كار را كردند، هر چه گفتند كه - به اصطلاح ما - از خر شيطان پايين بيا. ما كه ميتوانيم با بى آبى صبر كنيم، اگر يك يا دو روز طول بكشد و آبمان تمام بشود مجبور خواهيم شد شمشير بكشيم ولى من مىخواهم فرصتى باشد تا مذاكره كنيم، گفت نمى شود كه نمى شود. على عليه السلام كه ديد چاره اى جز جنگ نيست. آمد براى اصحاب خودش خطابه مختصرى خواند. ببينيد اين على زاهد، اين على عابد، اين على متقى و پرهيزكار، اين على اهل شرافت انسانيت را حفظ مىكند! (بر خلاف زاهدمآبان ما) فرمود: قد استطعموكم القتال (خطابه حماسى است) لشكريانم، سپاهيانم! اينها جنگ را مانند خوراك از شما مىخواهند، شمشيرها را مثل يك خوراك از شما مىخواهند، جنگ طلب شده اند، بعد فرمود: روو السيوف من الدماء ترووا من الماء حالا كه اينها چنين كردند، مىدانيد چه بايد كرد؟ لشكريان من! تشته مانده ايد؟ يك راه بيشتر وجود ندارد: اين شمشيرهاى خودتان را از خون اين پليدها سيراب كنيد تا خودتان سيراب شويد. بعد فرمود: فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين (من خيال نمى كنم در همه خطابه هاى حماسى، جمله اى كوتاه به اين رسايى و مهيجى وجود داشته باشد) معنى زندگى چيست زندگى كه نان خوردن و آب نوشيدن نيست، زندگى كه خوابيدن نيست، زندگى كه راه رفتن نيست. اگر بميرد و پيروز باشيد، آن وقت زنده هستيد ولى اگر مغلوب دشمن باشيد و زنده باشيد، بدانيد كه مرده ايد.
اين طور على عليه السلام روح عزت و كرامت را در اصحاب خود دميد.
در اين زمينه ها جمله هاى ديگرى از اميرالمؤمنين هست كه قسمتهايى از آنها را براى شما عرض مىكنم. به طور كلى اميرالمؤمنين تمام اخلاق دنيه را روى حساب پستى نفس مىگذارد، يعنى همه اخلاق رذيله را دنائت مىداند. مثلا در باب غيبت مىگويد: الغيبة جهد العاجز (151)بيچاره ها، ناتوانها، ضعيف همت ها، پست ها غيبت مىكنند، يك مرد، يك شجاع، يك آدمى كه احساس كرامت و شرافت در روح خودش مىكند، اگر از كسى انتقادى دارد جلوى رويش مىگويد يا حداقل جلوى رويش سكوت مىكند، حالا اينكه بعضى مداحى و تملق مىكنند مطلب ديگرى است پست سر كه مىشود، شروع مىكنند به بدگويى و غيبت كردن، مىگويد اين منهاى همت عاجزان است، اراده ناتوانان است، از پستى و دنائت است، آدمى كه احساس شرافت مىكند، غيبت نمى كند.
همچنين مىفرمايد: ازرى بنفسه من استشعر الطمع و رضى بالذل من كشف ضره و هانت عليه نفسه من امر عليها لسانه (152) آن كسى كه طمع به ديگران را شعار خود قرار داده، خودش را كوچك و حقير كرده است، خودش را پست تر كرده است، يعنى آدم كه احساس عظمت مىكند، محال است كه به ديگران طمع ببندد. و آن كسى كه رنج و ناراحتى خود را براى ديگران بازگو مىكند، بايد بداند كه تن به خوارى داده است. يك آدم شريف، آدمى كه احساس انسانيت و عزت مىكند حتى حاضر نيست رنج خود را به ديگران بگويد، رنجش را تحمل مىكند و براى ديگران بيان نمى كند.
شخصى آمد خدمت امام صادق عليه السلام شروع كرد از تنگدستى خودش گفتن كه خيلى فقير شده ام، خيلى ناچارم و درآمدم كفاف خرجم را نمى دهد، و چنين مىكنم و چنان.
حضرت به يكى از كسانشان فرمود: برو فلان مقدار دينار تهيه كن و به او بده، تا رفت بياورد، آن شخص گفت: آقا! من والله مقصودم اين نبود كه از شما چيزى بخواهم. فرمود: من هم نگفتم كه مقصود تو از اين حرفها اين بود كه از من چيزى مىخواهى ولى من يك نصيحت به تو مىكنم؛ اين نصيحت از من به تو باشد كه هر بيچارگى و سختى و گرفتارى كه دارى براى مردم نقل نكن زيرا كوچك مىشوى. اسلام دوست ندارد مؤمن در نظر ديگران كوچك باشد؛ يعنى صورت خودت را با سيلى هم كه شده سرخ نگه دار، عزت خودت را حفظ كن. على هم مىگويد: و رضى بالذل من كشف ضره آن كسى كه درد خودش را، بيچارگى خودش را براى ديگران مىگويد آبرو و عزت خود را از بين مىبرد. همه جا مىگويد: آقا! ما خيل بيچاره هستيم، اوضاع ما خيلى بد است، اوضاعمان به قول امروزيها خيلى درام است، چنين است و چنان، اينها را نگو. آبرو از هر چيز عزيزتر است، عزت مؤمن از هر چيز ديگرى گرامى تر است.
و هانت عليه نفسه من امر عليها لسانه آن كسى كه هواى نفس خودش را بر خودش غلبه مىدهد، آن كسى كه تابع شهوت خودش و هواپرست است بايد بداند كه اولين اهانت را به خودش كرده، خودش را پست كرده است. شهوت پرستى نوعى پستى است. اصلا در منطق خودش على تمام رذايل اخلاقى در يك كلمه جمع مىشود و آن پست روح است. بزرگوار نبودن است، و تمام فضايل اخلاقى را على در يك كلمه جمع مىكند، و آن بزرگوارى روح است. در روح خودتان احساس بزرگوارى كنيد، مىبينيد راستگو هستيد، مىبينيد امين هستيد، مىبينيد با استقامت هستيد. در روح خودتان احساس بزرگوارى كنيد، مىبينيد خويشتن دار هستيد، منيع الطبع هستيد، غيبت نمى كنيد، هيچ كار پستى نمى كنيد مثلا شراب نمى خوريد چون شراب خوردن مستى مىآورد و مستى (ولو موقت باشد) عقل را از انسان مىگيرد، و در نتيجه وزن بدن و سنگينى را از بدن مىگيرد. در يك مدت موقت هم اگر انسانيت از انسان سلب شود، تبديل به يك حيوان لايشعر مىشود.
در جمله ديگر فرمود: المنية و لا لدنية (153) من بنايم بر افراط نيست: مرگ و نه پستى؛ انسان بميرد و تن به پستى ندهد)