قضاوت انسان درباره خود
حالا يك سلسله دلايل ديگرى، باز دلايل وجدانى ذكر بكنيم راجع به اينكه واقعا شخصيت انسان يك شخصيت مركب است و واقعا انسان از نظر معنوى مىتواند آزاد باشد و مىتواند برده باشد. خداوند تبارك و تعالى اين قدرت و توانايى را به بشر داده است كه خودش مىتواند قاضى خودش باشد در اجتماع هميشه قاضى غير از مدعى و مدعى عليه است يك نفر مدعى مىشود، يك نفر ديگر مدعى عليه. هر دو نفرشان مىروند پيش قاضى، و قاضى بايد به عدالت ميان مدعى و مدعى عليه حكم كند. البته مدعى يك نفر است، مدعى عليه يك نفر ديگر و قاضى يك نفر سوم هيچ فكر كرده ايد كه چطور است كه انسان مىتواند خودش مدعى خودش باشد و قهرا خودش هم مدعى عليه خودش باشد و هم خودش قاضى خودش مدعى خودش باشد و قهرا خودش هم مدعى عليه خودش باشد و هم خودش قاضى خودش باشد. يعنى خودش حكم صادر كند؟ انصاف يعنى چه؟ مىگويند فلان كس آدم باانصافى است، يعنى چه اصلا آدم با انصاف يعنى آدمى كه در مسائل مربوط به خود مىتواند بى طرفانه درباره خودش قضاوت كند و احيانا در جايى كه خودش مقصر است حكم عليه خودش صادر كند اين چگونه است! اين جز اينكه شخصيت واقعى انسان مركب باشد چيز ديگرى نيست. چقدر انصافها در دنيا سراغ داريد كه مىبينيد يك نفر در مورد خودش انصاف مىدهد، ديگرى را بر خودش ترجيح مىدهد، اقرار مىكند كه حق با ديگرى است، فضيلت با ديگرى است.
مرحوم سيد حسين كوه كمرى از بزرگان اكابر علما و از مراجع تقليد زمان خودشان بودند. آذربايجانى هم هستند. ايشان عموى مرحوم آيه الله حجت كوه كمرى - كه در زمان ما و استاد ما بودند و ما در خدمت ايشان درس خوانده ايم - بودند كه ايشان هم مرد بزرگوارى بودند جريان عجيبى از زندگى اين مرد بزرگ نقل مىكنند و آن اين است كه ايشان در نجف حوزه درسى داشتند در زمان صاحب جواهر و بعد از صاحب جواهر، شيخ انصارى (اعلى الله مقامه) در آن وقت هنوز شهرتى نداشت، مخصوصا كه ايشان در نجف هم زياد اقامت نكرده بود، مدت كمى در نجف بود، بعد آمد به سياحت به اين معنا كه شهرهاى ايران را مىگشت، هر جا عالم مبرزى مىديد، مدتى مىماند و از خدمت او استفاده مىكرد. مدتى در مشهد ماند، مدت بيشترى در اصفهان و مدت زيادترى در كاشان كه مرحوم نراقى در آنجا بود شه سال ايشان در كاشان بود بعد كه برگشته بود براستى مرد مبرزى بود و مىگويند مرحوم شيخ انصارى هيكل كوچكى داشته و چشمهاى ايشان هم مقدارى بهم خوردگى داشته است (تراخمى بود مثل بسيارى از مردم خوزستان، چون ايشان خوزستانى بودند) همچنين خيلى مرد زاهد پيشه اى بود و لباسهاى ژنده و مندرسى مىپوشيد، عمامه مثلا كهنه و اين جورها، دو سه تا شاگرد هم بيشتر نداشت. در مسجدى تدريس مىكرد از قضا مرحوم آقا سيد حسين هم در همان مسجد تدريش مىكرد، ولى درسهايشان اين جور بود كه اول شيخ مىآمد تدريس مىكرد، آن كه تمام مىشد آقا سيد حسين مىآمد تدريس مىكرد يك روز مرحوم آقا سيد حسين وارد مسجد مىشود از بازديدى بر مىگشت، ديد ديگر فرصت نيست كه برود خانه و دو مرتبه برگردد هنوز حدود يك ساعت به درس مانده بود، گفت مىرويم در مسجد مىنشينيم تا موقع درس بشود و شاگردان بيايند رفت ديد يك شيخ به اصطلاح ما جلنبرى هم آن گوشه نشسته، براى دو سه نفر تدريس مىكند او هم همان كنار نشست ولى صدايش را مىشنيد حرفهايش را گوش كرد، ديد خيلى پخته دارد تدريس مىكند و رسما استفاده مىكند. حالا آقا سيد حسين عالم متبحر معروف قريب المرجعيت و او يك مرد مجهولى كه آقا سيد حسين تا امروز وى را اساسا نمى شناخته است. فرداى آن روز گفت حالا امروز هم كمى زودتر بروم ببينم چگونه است. آيا واقعا همين طور است فردا عمدا يك ساعت زودتر رفت. باز يك كنارى نشست، گوش كرد، ديد تشخيص همان است كه ديروز بود، راستى اين مرد، مرد ملاى فاضلى است و از خودش فاضلتر، گفت يك روز ديگر هم امتحان مىكنيم يك روز ديگر هم همين كار را كرد برايش صددرصد ثابت شد كه اين مرد نامعروف مجهول از خودش عالمتر است و خودش از او مىتواند استفاده كند بعد رفت نشست شاگردانش كه آمدند هنوز آن درس تمام نشده بود گفت: شاگردان! من امروز حرف تازه اى براى شما دارم. خود من هم از او استفاده مىكنم. اگر راستش را بخواهيد، من و شما همه با همديگر بايد برويم پاى درس او خودش از جا بلند شد و تمام شاگردان هم يكجا رفتند به درس او.
اين انصاف چيست در بشر؟ صد درصد قيام عليه منافع خود است. از آن ساعت آقا سيد حسين جزء شاگردان شيخ انصارى شد، يعنى يك مرجعيت را (مى دانيد مرجعيت اگر انسان از جنبه دنيايى حساب كند بسيار مقام عالى اى است) اين جور از خودش سلب كرد و عملا به ديگرى تفويض نمود. آيا نفس اين آدم احساس نمى كرد آقايى چيست مدرس بودن چيست احترام چيست مسلم او هم مثل ما از احترام خوشش مىآمد، او هم مثل ما از سيادت و آقايى خوشش مىآمد، او هم مثل ما از رياست و مرجعيت خوشش مىآمد، نه اينكه خوشش نمى آمد. اما اين مرد يك روح عالى متعالى آزادى داشت كه توانست درباره خودش و آن شخص قضاوت كند و عليه خودش حكم صادر كند. اين است معنى اين كه انسان شخصيت مركبى دارد.