بردگى نسبت به انسانهاى ديگر - آزادی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آزادی معنوی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بردگى نسبت به انسانهاى ديگر

بدون شك ما در زندگى خودمان احتياج داريم به خوراك و هر چه بهتر بهتر، احتياج داريم به پوشاك و هر چه عاليتر و بهتر، احتياج داريم به مسكن و هر چه مجللتر بهتر. همين طور احتياج داريم به زن و فرزند، احتياج داريم به تجملات زياد زندگى، و به پول و ماديات علاقه مند هستيم. اما در يك جا ما سر يك دوراهى قرار مىگيريم. احساس مىكنيم كه اينجا يا بايد شرافت و عزت و سيادت و آقايى خودمان را حفظ كنيم ولى با فقر بسازيم، نام بخوريم ولى نان خشك و خالى، لباس بپوشيم لباس ژنده، خانه داشته باشيم خانه تنگ و كوچك و محقر، پول نداشته و در مضيقه باشيم و يا از عزت و آقايى و سيادت خودمان صرف نظر بكنيم. تن به يك ذلت بدهيم، بن به خدمت بدهيم. آن وقت تمام نعمتهاى مادرى براى ما فراهم مىشود. مىبينيم بسيارى از افراد مردم اساسا حاضر نيستند تن به ذلت بدهند ولو به قيمت اينكه ماديات زندگى شان خيلى زياد شود البته بعضيها حاضر مىشوند تن به اين ذلت مىدهند ولى در عين حال همين آدم در عمق وجدانش احساس يك سرشكستگى مىكند.

سعدى در گلستان مىگويد: دو برادر بودند، يكى توانگر و ديگرى درويش، توانگر به قول او - در خدمت ديوان بود، خدمتگزار بود، ولى آن درويش يك آدم كارگر بود و به تعبير سعدى از زور بازوى خودش نان مىخورد مىگويد برادر توانگر يك روز به برادر درويش گفت: برادر! تو چرا خدمت نمى كنى تا از اين مشقت برهى تو هم بيا مثل من در خدمت ديوان تا از اين رنج و زحمت و مشقت، از اين كارگرى، از اين هيزم شكنى، از اين كارهاى بسيار سخت رهايى يابى. مىگويد برادر درويش جواب داد: تو چرا كار نمى كنى تا از دلت خدمت برهى تو به من مىگويى تو چرا خدمت نمى كنى تا از اين رنج و مشقت كار برهى، من به تو مىگويم تو چرا كار نمى كنى، متحمل رنج و مشقت نمى شوى تا از ذلت خدمت برهى او خدمت را با آنهمه مال و ثروت و توانايى كه دارد (ولى چون خدمت است چون سلب آزادى است، چون خم شدن پيش غير است) ذلت تشخيص مىدهد بعد مىگويد خردمندان گفته اند كه نان خود خوردن و نشستن، به كه كمر زرين بستن و در خدمت ديگرى ايستادن:




  • به دست آهن تفته كردن خمير
    به از دست بر سينه پيش امير



  • به از دست بر سينه پيش امير
    به از دست بر سينه پيش امير



در اين زمينه خودتان ممكن است مطالب زيادى بدانيد من مىخواهم شما اين را از جنبه روانشناسى تحليل بكنيد. اين چه حسى است در بشر كه رنج و زحمت و مشقت و كاركردن و هيزم شكنى و فقر و مسكنت و همه اينها را ترجيح مىدهد بر اينكه دست به سينه پيش كسى مانند خود بايستد؟ اسم اين را هم اسارت مىگذارد، مىگويد من حاضر نيستم برده ديگرى بشوم، در صورتى كه اين، بردگى مادى نيست يعنى واقعا نيروى او استخدام نمى شود، فقط روحش استخدام مىشود، بدنش كه استخدام نمى شود. اين يك نوع بردگى است، راست هم هست، بردگى است اما بردگى اى است كه تن انسان برده نشده است لكن روح انسان واقعا برده شده است. رباعى اى است منسوب به على عليه السلام، يعنى در آن ديوان معروف است، مىفرمايد:




  • كد كد العبد آن احببت آن تصبح حرا
    لا تقل ذا مكسب يزرى فقصد الناس ازرى
    انت ما اشتغنيت عن غيرك اعلى الناس قدرا



  • و اقطع الامال من مال بنى آدم طرا
    انت ما اشتغنيت عن غيرك اعلى الناس قدرا
    انت ما اشتغنيت عن غيرك اعلى الناس قدرا



مى فرمايد: اگر دلت مىخواهد آزاد زندگى كنى، مثل بندگان و بردگان زخمت بكش، كار كن، رنج بكش و چشم از مال فرزندان آدم (عموما، هر كه مىخواهد باشد، ولو حاتم طائى باشد) ببند. يعنى نمى گويم چشم طمع از مال مردم پست و دنى ببند، حتى چشم طمع ببند از مال مردم سخى با جود و كرم مثل حاتم طائى. بعد مىگويد بعضى از افراد وقتى برخى از شغلها به آنها پيشنهاد مىشود، مىگويند اين شغل دون شان من است. پست است، مثلا مىگويى كارگرى كن، بيل بزن، مىگويد اين كار پستى است، حمالى كن، مىگويد پست است. مىفرمايد: هر كارى، هر چه هم كه تو آن را پست گمان كنى، پست تر از اينكه دست طمعت پيش ديگرى دراز باشد نيست. لاتقل ذا مكسب يزرى فقصد الناس ازرى چيزى از اين پست تر نيست كه تو به قصد مردم بروى، به اين قصد بروى كه از مردم چيزى بگيرى.

انت ما اشتغنيت عن غيرك اعلى الناس قدرا تو همين مقدار كه از ديگران بى نياز باشى، از همه مردم برتر هستى.

به نظرم در سخنان حاحظ بود ديدم يا يكى ديگر از علماى اهل تسنن كه اهل ادب است (حاحظ خودش فوق العاده مرد بليغى است و انصافا مرد سخن است و فوق العاده براى مقام سخن على عليه السلام احترام قائل است و حرفهاى عجيبى هم مىزند) مىگويد: در ميان سخنان على عليه السلام نه سخن است كه در دنيا نظير ندارد. از ميان آن نه سخن سه سخنش مربوط به بحث ماست. اميرالمومنين مىفرمايد:

احتج الى من شئت تكن اسيره. استغن عن من شئت تكن نظيره، احسن الى من شئت تكن امير (16)

يعنى نيازمند هر كسى مىخواهى باش، اما بدان اگر نيازمند كسى شدى تو برده او هستى، بى نياز باش از هر كه دلت مىخواهد، مثل او هستى، نيكى كن به هر كه دلت مىخواهد، تو امير او هستى. پس نيازمند به افراد ديگر نوعى رقيت و بردگى است، اما چه جور بردگى است بردگى تن است نه، بردگى روح است، بردگى معنوى است.

در اين زمينه چقدر سخنان خوب گفته اند و متاسفانه امروز اين بحثها كمتر گفته مىشود، البته به يك جهاتى كه چون مسائل ديگرى مطرح است و انسان مىخواهد درباره آنها بحث بكند، بحثهاى اخلاقى كمتر گفته مىشود و حال آنكه اينها زياد هم بايد گفته شود.

على عليه السلام مىفرمايد: الطمع رق موبد (17) طمع، بردگى هميشگى است يعنى از بردگى بدتر، طمع داشتن است، كه باز هم در اين زمينه مطالب و مسائل زياد است.

بنابراين شما مىتوانيد بفهميد كه غير از بردگى تن يك بردگى ديگر هم هست، در عين اينكه تن انسان آزاد است. در آن مثلى كه سعدى در مورد دو برادر توانگر و درويش گفت، آن برادر توانگر امكانات مادى اش فوق العاده بيشتر از آن برادر درويش است، تن او از تن اين خيلى آزادتر است. تن اين كه بيچاره هميشه لگدكوب كارها و زحمتهاست. اما روح اين از او آزادتر است. پس اينجا شما اجمالا مىتوانيد بفهميد كه نوعى بردگى ديگر هم هست كه آن، بردگى تن نيست. نوعى آزادى ديگر هم هست كه آزادى تن نيست.

/ 134