گمان نمى كنم از مردم محقق دنيا باشد كسى كه انساندوستى را به آن مفهومى تشريح كند كه به آن صلح كل گويند. البته هستند در ميان افراد عامى و عادى كه تا صحبت بشريت و انساندوستى پيش مىآيد، مىگويند: آقا! همه بشرند، بنابراين در نظر ما همه بايد يك جور باشند، همه بايد به يك چشم به هم نگاه كنيم. مىگوييم؛ ارزشهاى انسانى چطور؟ همه انسانها كه از نظر واجد بودن ارزشهاى انسانى يك جور نيستند؛ يك بشر با دانش است و يكى بى دانش (حالا ممكن است بگوييد علت بى دانشى او اين بوده كه علم در اختيارش نبوده). يك بشر پاك و پرهيزكار است و ديگرى ناپاك و آلوده، يكى ستمگر است و ديگرى ستمكش، يكى خير خواه است و ديگرى بدخواه است و ديگرى بدخواه، آيا ما بايد به حكم فلسفه بشر دوستى بگوييم اينها همه بشرند و براى ما فرق نمى كنند؟ ما براى بشر احترام قائل هستيم؛ ديگر چكار داريم كه اين بشر با دانش است يا بى دانش، با ايمان است يا بى ايمان، با تقواست يا بى تقوا، نيكخواه است يا بدخواه، مصلح است يا بدكار و مضر و مفسد! ما بايد بشر دوست و صلح كل باشيم. ديگر در نظر ما وابستگى يك بشر به هر مسلك و مكتبى نبايد فرق كند! اگر چنين بگوييم، به بشريت خيانت كرده ايم.از دورها مثال مىزنم، از يك قاره ديگر و از زمان خودمان: لومومبا يك انسان بود، موسى چومبه هم يك انسان بود، يعنى از نظر زيست شناسى، هيچ تفاوتى ميان نژاد لومبا و موسى چومبه نيست، فرضا گروه خون موسى چومبه با گروه خون لومومبا تفاوت داشته باشد، اگر شما به يكى از اينها علاقه منديد و از ديگرى تنفر داريد، به موجب گروه خونشان نيست، موجب ديگرى در كار است، ولى آيا شما كه مىخواهيد يك بشر انساندوست باشيد، مىتوانيد نسبت به اين دو نفر بى تفاوت باشيد و بگوييد هر دوشان انسانند؛ حالا كه انسانند چه فرق مىكند، من بايد چومبه را همان قدر دوست داشته باشم كه لومومبا را و لومومبا را همان قدر دوست داشته باشم كه چومبه را؛ و اگر بناست تنفر داشته باشيم، بايد از هر دو به يك مقدار تنفر داشته باشيم اين طور نيست.