غيب يعنى چه كه فرق آدم مؤمن و غير مؤمن در ايمان به غيب است عرض كردم غيب يعنى نهان، مخفى، پنهان، باز مطلب حل نشد. پنهان از چه الان كه ما در اين محوطه هستيم، پشت اين ديوار از ما پنهان است. پس اگر ما ايمان داشته باشيم كه در پشت اين ديوار چه مىگذرد ايمان به غيب است اگر الان از ما بپرسند در فاصله پانصد مترى زير اين زمين كه ما روى آن نشسته ايم چيست (مى گوييم) نهان است، نمى دانيم. آيا اگر بدانيم، اين ايمان به غيب است نه. فردا از ما نهان است؛ آيا اگر ما به قضايايى كه فردا واقع مىشوند ايمان داشته باشيم، اگر از حالا پيشگويى كنيم و اعتقاد داشته باشيم كه فردا چه حوادثى اتفاق مىافتد، اين ايمان به غيب است نه. حتى گذشته از ما پنهان است. ايمان به گذشته غيب است نه. پس مقصود از ايمان به غيب چيست ايمان به نهان چيست نهان از چه اينجا بايد توجه بفرماييد. يك چيزهايى در اين عالم هست كه با حواس ما (حس باصره، حس سامعه، حس لامسه، حس ذائقه، و حس شامه) قابل ادراكند. (به قول بعضى، ما بيش از اينها حواس داريم ولى از همين نوع است.) پشت اين ديوار الان از ما مخفى است ولى براى ما اين امكان است كه با چشم خودمان آنچه را كه در پشت اين ديوار مىگذرد ببينيم، يعنى از چشم ما نمى تواند پنهان باشد چشم ما قادر است آن را ببيند گوش ما قادر است بشنود، يا چيزهايى كه ذائقه ما قادر است آنها را بچشد لامسه ما قادر است ببويد. اينها را مىگويم شهادت يعنى چيزهايى كه انسان با ظاهر بدنش مىتواند آنها را درك كند ما يك ادراكات پوسته اى داريم كه ابزار ان در ظاهر بدن ما تعبيه شده است و در اين حدود، حيوانات هم دارند يعنى حواسى كه ما داريم حيوانات هم دارند و احيانا در بعضى از اين حواس، حيوانات از ما قوى تر و نيرومندتر هستند. چشم بسيارى از حيوانات از چشم انسان تيزتر است. گوش بسيارى از حيوانات از آن جمله سگ، از گوش انسان بسيار حساس تر است. شامه بسيارى از حيوانات و از جمله مورچه، همين مورچه ضعيف از انسان فوق العاده حساس تر است. شما اگر يك ظرف گوشت را روى طاقچه اتاق بگذاريد، اگر چشمتان نبيند به صرف اينكه وارد اتاق بشويد از روى شامه نمى توانيد بفهميد كه الان مقدارى از گوشت در اين اتاق موجود است ولى مورچه با شامه خودش بسيار دقيقتر از اينها را مىفهمد و درك مىكند. اينها را مىگويند حواس چيزهايى را كه انسان به وسيله حواس خودش بتواند درك كند، مىگويند جزء غيب نيست، آشكار است. حوادث را من با همين حواس خودم درك مىكنم يعنى شكلى را كه فردا مىخواهد پيدا شود فردا با چشم خودم يم توانم ببينم، آوازى را كه فردا مىخواهد بلند شود با گوش خودم مىتواند بشنوم، غذايى را كه فردا مىخواهد تهيه شود با ذائقه خودم مىتوانم بچشم. پس اين، غيب نيست، به اصطلاح قرآن شهادت است. پس غيب چيست غيب عبارت است از اينكه انسان اقرار و اعتراف داشته باشد كه در عالم هستى و واقعيتهاى هست كه من با پوسته بدن خودم با حواس خودم نمى توانم آنها را درك كنم ولوا اينكه اينجا حضور داشته باشم چشم من، گوش من، ذائقه من، لامسه و شامه من قادر به ادراك آنها نيستند يعنى من در باره خودم اينطور قضاوت كنم كه اين حواسى كه من دارم وسايل بسيار بسيار محدودى است كه براى تماس پيدا كردن من با دنياى خارج به من داده شده است، اصلا چشم را براى چه به من داده اند؟ براى اينكه وقتى مىخواهم با اين دنيا از راه رنگها و شكلها ارتباط پيدا كنم، بتوانم و راه خودم را به دست آورم، همين گوش را براى چه به من داده اند، براى اينكه امواج ديگرى است به نام اصوات كه به وسيله گوش ادراك مىشوند. لذا وقتى مىخواهم در اين دنيا كارهاى زندگى ام را انجام دهم. بايد گوش داشته باشم، همچينين ساير حواس. اما ايا اين حواسى كه من دارم، ابزارى است براى من كه هر چه در عالم هستى است با آنها درك كنم بطورى كه اگر چيزى را با حواس خودم درك نكنم، قبول نداشته باشم نه اين اشتباه است. بلكه بزرگترين اشتباهى كه بشر در زندگى خودش مرتكب مىشود و شكل علمى هم به آن مىدهد، همين هست كه خيال كند كه حواسى كه به در دنيا و طبيعت داده شده است براى اين است كه هر چه را در اين دنيا است با همين حواس كشف كند بطورى كه اگر چيزى را با حواس خودش درك نكرد، آنرا نفى كند و بگويد وجود ندارد، چرا كه اگر مىبود من با دست خودم آن را لمس مىكردم، با چشم خودم آنرا مىديدم يا با گوش خودم آنرا مىشنيدم يا با ذائقه خودم آنرا مىچشيدم. تمام چيزهايى را كه انسان بايد به آنها ايمان داشته باشد، قرآن با كلمه غيب بيان كرده است ايمان به اينكه حقايق و واقعيتهاى هست كه از حدود حواس من بيرون است. پس با چه چيزى من وجود آنها را قبول كنم راه ديگرى به انسان نشان داده شده است دلايلى به انسان داده شده است كه از راه آنها مىتواند غيب را قبول كند. البته اين هم معلوم است كه معناى اينكه قرآن مىگويد مومنين كسانى هستند كه ايمان به غيب مىآورند اين نيست كه هر چيزى را كه به شكل امرى نهانى به ما گفتند، بگوييم ما مومنيم و آنرا قبول داريم. مثلا فلان جن گير مىآيد و مىگويد من لشكرى از جن دارم و چنين است و چنان، چنين و چنان مىكند بگوييم: الذين يومنون بالغيب به ما گفته شده است كه به غيب ايمان داشته باشيم، پس ما بايد به ادعاى اين جن گير هم ايمان داشته باشيم اينكه آن غيب چيست در جاهاى ديگر قرآن و غير قرآن توضيح داده شده است. نگفتم به هر ادعايى كه به صورت غيب باشد بايد ايمان باشد. بلكه نبايد منكر غيب بود منكر حقايق نهانى نبايد بود.