از يك تائب در صحراى كربلا برايتان نام ببرم و عرض آخر من باشد: يك توبه مقبول، يك توبه بسيار بسيار جدى كربلا توبه حر بن يزيد رياحى است. حر، مرد شجاع و نيرومندى است. اولين بار كه عبيدالله زياد مىخواهد هزار سوار براى مقابله با حسين به على بفرستد، او را انتخاب مىكند. او به اهل بيت پيغمبر ظلم و ستم كرده است. گفتم وقتى كه جنايت بزرگ شد، وجدان انسان (اگر وجدان نيمه زنده اى هم باشد) عكس العمل نشان مىدهد. حال ببينيد عكس العمل نشان دادن مقامات عالى روح در مقابل مقامات دانى چگونه است راوى مىگويد حر بن يزيد را لشكر عمر سعد ديدم در حالى كه مثل بيد مىلرزيد، تعجب كردم. رفتم جلو، گفتم: حر! من تو را مرد بسيار شجاعى مىدانستم و اگر از من پرسيدند: اشجع مردم كوفه كيست، من از تو نمى گذشتم، تو چطور ترسيده اى لرزه به اندامت افتاده است. گفت: اشتباه مىكنى، من از جنگ نمى ترسم. از چه مىترسى من خودم را در سر دو راهى بهشت و جهنم مىبينم، خودم را ميان بهشت و جهنم مخير مىبينم، نمى دانم چه كنم. اين راه را بگيرم يا آن راه را؟ اما عاقبت، راه بهشت را گرفت. آرام آرام اسب خودش را كنار زد به طورى كه كسى نفهميد كه چه مقصود و هدفى دارد. همينكه رسيد به نقطه اى كه ديگر نمى توانستند جلويش را بگيرند، يك مرتبه به اسب خودش شلاق زد، آمد به طرف خيمه حسين بن على، نوشته اند سپر خودش را وارونه كرد به علامت اينكه من براى جنگ نيامده ام براى امان آمده ام. خودش را مىرساند به آقا ابا عبدالله، سلام عرض مىكند. اولين جمله اش اين است: هل ترى لى من توبه (35) آيا توبه اين سگ عاصى قبول است فرمود: بله، البته قبول است. كرم حسينى را ببينيد! نفرمود آقا اين چه توبه اى است! حالا كه ما را به اين بدبختى نشانده اى، آمده اى توبه مىكنى ولى حسين اين جور فكر نمى كند. حسين همواره دنبال هدايت مردم است اگر بعد از آنكه تمام جوانانش هم كشته شدند، لشكريان عمر سعد توبه مىكردند، مىگفت توبه همه تان را قبول مىكنم، به دليل اينكه يزيد بن معاويه بعد از حادثه كربلا به على بن الحسين عليه السلام مىگويد: آيا اگر من توبه كنم قبول مىشود؟ فرمود: بله، تو اگر واقعا توبه كنى قبول مىشود، ولى او توبه نكرد. حر به حسين عليه السلام گفت: آقا! اجازه بده من بروم به ميدان، جان خودم را فداى شما كنم. فرمود: تو مهمان ما هستى، از اسب بيا پايين، چند لحظه اى اينجا باش، عرض كردم: آقا! اگر اجازه بدهيد من بروم بهتر است اين مرد خجالت مىكشيد، شرم داشت، چرا؟ چون با خودش زمزمه مىكرد كه خدايا من همان گنهكارى هستم كه براى اولين بار دل اولياى تو را لرزاندم، بچه هاى پيغمبر تو را مرعوب كردم. چرا اين مرد حاضر نشد در كنار حسين بن على بنشيند؟ چون انديشيد كه در حالى كه من اينجا نشسته ام، نكند يكى از بچه هاى حسين بيايد و چشمش به من بيفتد و من غرق در شرمندگى و خجالت بشوم.و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.با سمك العظيم الاعظم، الاعز الاجل الاكرم يا الله... اللهم اقض حوائجنا و اكف مهماتنا و اشف مرضانا و ارحم موتانا و اد ديوننا و وسع فى ارزاقنا و اجعل عاقبه امورنا خيرا و وفقنا لما تحب و ترضى.رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات