جهاد با نفس - آزادی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آزادی معنوی - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جهاد با نفس

مانند همين تعبير در باب جهاد است: (المجاهد من جاهد نفسه) مجاهد كسى است كه با نفس خود جهاد كند. مجاهد كسى است كه در مبارزه درونى كه هميشه در همه انسانها وجود دارد (از يك طرف نفس و از يك طرف ديگر عقل) بتواند با نفس اماره خود، با هواهاى نفسانى خود مبارزه كند. اميرالمومنين مىفرمايد: اشجع الناس من غلب هواه شجاعترين مردم كسى است كه بر هواى نفس خود پيروز شود. شجاعت اساسى آن است.

يك روز رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در مدينه عبور مىكرد. جوانان مسلمان را ديد كه سنگى را به عنوان وزنه بردارى بلند مىكنند، زور آزمايى مىكنند براى اينكه ببينند چه كسى وزنه را بهتر بلند مىكند. رسول خدا همان جا بهره بردارى كرد، فرمود: آيا مىخواهيد من قاضى و داور شما باشم. داورى كنم كه قويترين شما كداميك از شماست همه گفتند: بله يا رسول الله، چه داورى از شما بهتر! فرمود: احتياج ندارد كه اين سنگ را بلند كنيد تا من بگويم چه كسى از همه قويتر است، از همه شما قويتر آن كسى است كه وقتى به گناهى ميل و هوس شديد پيدا مىكند، بتواند جلوى هواى نفس خود را بگيرد. قويترين شما كسى است كه هواى نفس، او را وادار به معصيت نكند. مجاهد كسى است كه با نفس خود مبارزه كند. شجاع آن كسى است كه از عهده نفس خويش برآيد.

داستان معروفى درباره پورياى ولى - كه يكى از پهلوانان دنياست و ورزشكاران هم او را مظهر فتوت و مردانگى و عرفان مىدانند و مرد عارف پيشه اى بوده (130) - نقل مىكنند كه يك روز به كشورى سفر مىكند تا با پهلوان درجه اول آنجا در روز معين مسابقه پهلوانى بدهد در حالى كه پشت همه پهلوانان را به خاك رسانده بود. در شب جمعه به پيرزنى بر مىخورد كه حلوا خير مىكند و از مردم هم التماس دعا دارد. پيرزن پورياى ولى را نمى شناخت؛ جلو آمد و به او حلوا داد و گفت: حاجتى دارم، براى من دعا كن. گفت چه حاجتى پيرزن گفت: پسر من قهرمان كشور است و قهرمان ديگرى از خارج آمده و قرار است در همين روزها با پسرم مسابقه دهد. تمام زندگى ما با همين حقوق قهرمانى پسرم اداره مىشود. اگر پسر من زمين بخورد آبروى او كه رفته است هيچ، تمام زندگى ما تباه مىشود و من پيرزن هم از بين مىروم پورياى ولى گفت: مطمئن باش. من دعا مىكنم. اين مرد فكر كرد كه فردا چه كنم آيا اگر قويتر از آن پهلوان بودم، او را به زمين بزنم يا نه به اينجا رسيد كه قهرمان كسى است كه با هواى نفس خود مبارزه كند. روز موعود با طرف مقابل كشتى گرفت. خود را بسيار قوى يافت و او را بسيار ضعيف، به طورى كه مىتوانست فورا پشت او را خاك برساند. ولى براى اينكه كه كسى نفهمد، مدتى با او هماوردى كرد و بعد هم طورى خودش را سست كرد كه حريف، او را به زمين زد و روى سينه اش نشست. نوشته اند در همان وقت احساس كرد كه گويى خداى متعال قلبش را باز كرد، گويى ملكوت را با قلب خود مىبيند، چرا؟ براى اينكه يك لحظه جهاد با نفس كرد. بعد همين مرد از اولياء الله شد، چرا؟ چون الجهاد من جاهد نفسه چون اشجع الناس من غلب هواه، چون قهرمانى اى به خرج داد بالاتر از همه قهرمانيهاى ديگر و همان طور كه پيغمبر اكرم فرمود: زورمند و قوى آن كسى نيست كه وزنه را بلند كند. بلكه آن كسى است كه در ميدان مبارزه با نفس اماره پيروز شود.

بالاتر از اين، داستان على عليه السلام با عمرو بن عبدود است، قهرمانى كه به او فارس يليل مىگفتند، كسى كه يك تنه با هزار نفر برابرى مىكرد. در جنگ خندق، مسلمين يك طرف و دشمن در طرف ديگر از خندق بودند به طورى كه دشمن نمى توانست از آن عبور كند. چند نفر از كفار كه يكى از آنها عمرو بن عبدود بود، خود را به هر طريقى شده به اين طرف خندق مىرسانند. اسب خود را جولان مىدهد و فرياد مىكشد: هل من مبارزه مسلمانان كه سابقه اين مرد را مىدانستند، احدى جرات نمى كند پا به ميدان بگذارد چون مىدانستند رفتن همان و كشته شدن همان، رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: چه كسى به ميدان اين مرد مىرود؟ احدى از جا تكان نمى خورد جز جوانى بيست و چند ساله كه على عليه السلام بود، فرمود: يا رسول الله! من، فرمود: نه، بنشين، بار ديگر اين مرد فرياد كشيد: هل من مبارزه احدى جز على عليه السلام از جا تكان نخورد. پيغمبر فرمود: على جان فعلا بنشين. دفعه سوم يا چهارم كه مبارزه طلبيد، عمر بن خطاب براى اينكه عذر مسلمانان را بخواهد گفت: يا رسول الله! اگر كسى جواب نمى گويد عذرش خواسته است. اين شخص غولى نيست كه كسى بتواند با او برابرى كند. يك وقت در سفرى، دزد به قافله ما حمله كرد، او يك كره شتر را به عنوان سپر روى دستش بلند كرد. يا اين غول كه يك انسان نمى تواند بجنگد. بالاخره على عليه السلام مىآيد و چنين قهرمانى را به خاك مىافكند. يعنى بزرگترين قهرمانيها، و روى سينه او مىنشيند، سر اين قهرمان را از بدن جدا كند.




  • او خدو انداخت بر روى على
    افتخار هر نبى و هر ولى



  • افتخار هر نبى و هر ولى
    افتخار هر نبى و هر ولى



از شدت عصبانيتى كه داشت، آب دهان به صورت مبارك على عليه السلام انداخت. على عليه السلام از روى سينه او بلند مىشود. مدتى قدم مىزند، بعد مىآيد مىنشيند. عمرو بن عبدود مىگويد: چرا رفتى و چرا آمدى؟ مىفرمايد: تو به صورت من آب انداختى، احساسى كردم كه ناراحت و عصبانى شدم ترسيدم در حالى كه دارم سر تو را از بدن جدا مىكنم عصبانيت من در كارم دخالت داشته باشد و آن هواى نفس است. من تيغ از پى حق مىزنم. نمى خواهم در كارم غير خدا دخالتى داشته باشد. اين را مىگويند قهرمان، مجاهد و شجاع.

/ 134