عزيزم! كلام در سفر از خلق به حق، و از كثرت به وحدت، و از ناسوت به مافوق جبروت است، تا حدّ فناى مطلق كه در سجده اوّل حاصل شود، و فنا از فنا كه پس از صحو، در سجده دوّم حاصل گردد. و اين تمام قوس وجود است مِناللّه و الى اللّه. و در اين حال، ساجد و مسجودى و عابد و معبودى در كار نيست. هُوَ الاَوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن. پسرم! آنچه در درجه اوّل به تو وصيت مىكنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى، كه اين شيوه جهّال است. و از معاشرت با منكرينِ مقامات اوليا بپرهيزى، كه اينان قطّاع طريق حق هستند. فرزندم! از خودخواهى و خودبينى به درآى كه اين ارث شيطان است، كه به واسطه خودبينى و خودخواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولىّ و صفىّ او جلّ و علا سرباز زد. و بدان كه تمام گرفتاريهاى بنىآدم از اين ارث شيطانى است، كه اصول فتنه است، و شايد آيه شريفه «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ لِلّهِ» در بعض مراحل آن، اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن ـ كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد، باشد، و هركس براى رفع فتنه از درون و برون خويش بايد مجاهده نمايد، و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد، همه چيز و همهكس اصلاح مىشود. پسرم! سعى كن كه به اين پيروزى دستيابى، يا دستكم به بعض مراحل آن. همّت كن و از هواهاى نفسانيه ـ كه حدّ و حصر ندارد ـ بكاه، و از خداى متعال جلّ و علا استمداد كن ـ كه بىمدد او كس به جايى نرسد. و نماز ـ اين معراج عارفان و سفر عاشقان ـ راه وصول به اين مقصد است ، و اگر توفيق يابى و يابيم به تحقّق يك ركعت آن و مشاهده انوار مكنون در آن و اسرار مرموز آن ـ ولو به قدر طاقت خويش ـ شمّهاى از مقصد و مقصود اولياى خدا را استشمام نموديم، و دورنمايى از صلاة معراج سيّد انبيا و عرفا ـ عليهوعليهموعلىآلهالصّلاةوالسّلام ـ را مشاهده كرديم، كه خداوند منّان ما و شما را به اين نعمت بزرگ منّت نهد. راه بس است، يعنى دور است و بسيار خطرناك و محتاج به زاد و راحله فراوان، و زاد مثل من، يا هيچ، يا بسيار اندك است ، مگر لطف دوست جلّ و علا شامل شود و دستگيرى كند. عزيزم! از جوانى به اندازهاى كه باقى است استفاده كن، كه در پيرى همهچيز از دست مىرود، حتّى توجه به آخرت و خداى تعالى. از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كه جوانان را وعده صَلاح و اصلاح در زمان پيرى مىدهد تا جوانى با غفلت از دست برود، و به پيران وعده طول عمر مىدهد، و تا لحظه آخر با وعدههاى پوچ، انسان را از ذكر خدا و اخلاص براى او باز مىدارد تا مرگ برسد و در آن حال ايمان را ـ اگر تا آن وقت نگرفته باشد ـ مىگيرد ، پس در جوانى كه قدرت بيشتر دارى، به مجاهدت بر خيز، و از غير دوست جلّ و علا بگريز، و پيوند خود را هر چه بيشتر ـ اگر پيوندى دارى ـ محكمتر كن و اگر خداى نخواسته ندارى، تحصيل كن، و در تقويتش همّت گمار، كه هيچ موجودى جز او جلّ و علا سزاوار پيوند نيست. و پيوند با اولياى او اگر براى پيوند به او نباشد، حيله شيطانى است كه از هر طريق سدّ راه حق كند. هيچ گاه به خود و عمل خود به چشم رضا منگر كه اولياى خُلّص چنين بودند و خود را لاشىء مىديدند، و گاهى حسنات خود را از سيّئات مىشمردند.
پسرم! هر چه مقام معرفت بالا رود، احساس ناچيزى غير او ـ جلّ و علا ـ بيشتر شود. در نماز ـ اين مرقاة وصول الىاللّه ـ پس از هر ستايش «تكبير»ى وارد است، چنانچه در دخول آن «تكبير» است، كه اشاره به بزرگتر بودن از ستايش است، ولو اعظم آن كه نماز است، و پس از خروج، «تكبيرات» است كه بزرگتر بودن او را از توصيف ذات و صفات و افعال مىرساند. چه مىگويم؟! كى توصيف كند؟! و چه توصيف كند؟! و كى را توصيف؟ و با چه زبان و چه بيان توصيف كند؟!كه تمام عالم، از اعلى مراتب وجود تا اسفل سافلين، هيچ است و هر چه هست، اوست، و هيچ ]= كسى كه هيچ است [از هستى مطلق چه تواند گفت؟ و اگر نبود امر خداى تعالى و اجازه او ـ جلّ و علا ـ شايد هيچ يك از اوليا سخنى از او نمىگفتند، در عين حال كه هر چه هست، سخن از اوست لا غير، و كس نتواند از ذكر او سرپيچى كند كه هر ذكر، ذكر اوست «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاه»، «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» كه شايد از لسان حقّ خطاب به همه موجودات است.
«وَ إِنْ مِنْ شَئ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» اين نيز به لسان كثرت است، وگرنه او حمد است و حامد است و محمود، «اِنَّ ربَّكَ يُصَلّى; اللّهُ نُورُالسَّمَواتِ وَ الاَْرْضِ.»پسرم! ما كه عاجز از شكر او و نعمتهاى بىمنتهاى اوييم، پس چه بهتر كه از خدمت به بندگان او غفلت نكنيم ـ كه خدمت به آنان خدمت به حقّ است ـ، چه كه همه از اويند. هيچ گاه در خدمت به خلقاللّه خود را طلبكار مدان كه آنان بحقّ منّت بر ما دارند ـ كه وسيله خدمت به او جلّ و علا هستند ـ و در خدمت به آنان دنبال كسب شهرت و محبوبيت مباش كه اين خود حيله شيطان استكه ما را در كام خود فرو برد، و در خدمت به بندگان خدا آنچه براى آنان پر نفعتر است; انتخاب كن، نه آنچه براى خود يا دوستان خود، كه اين علامت صدق به پيشگاه مقدس او جلّ و علاست. پسر عزيزم! خداوند حاضر است و عالَم محضر اوست، و صفحه نفس ماها يكى از نامههاى اعمالمان. سعى كن هر شغل و عمل كه تو را به او نزديكتر كند، انتخاب كن كه آن رضاى او جلّ و علاست. در دل به من اشكال مكن كه اگر صادقى، چرا خود چنين نيستى، كه من خود مىدانم كه به هيچ يك از صفات اهل دل موصوف نيستم، و خوف آن دارم كه اين قلم شكسته، در خدمت ابليس و نفس خبيث باشد، و فردا از من مؤاخذه شود، لكن اصل مطالب حقّ است، اگر چه به قلم مثل منى كه از خصلتهاى شيطانى دور نيستم. و به خداى تعالى در اين نفسهاى آخر پناه مىبرم و از اولياى او جلّ و علا اميد دستگيرى و شفاعت دارم. بارالها! تو خود از اين پير ناتوان و احمد جوان دستگيرى كن! و عاقبت ما را ختم به خير فرما! و با رحمت واسعه خود ما را به بارگاه جلال و جمال خود راهى ده. والسّلام على من اتّبع الهدىشب 15ربيع المولود 1407روحاللّه الموسوى الخمينى
... پسرم! از من گذشته است; «يشيب ابن آدم و يشيب فيه خصلتان الحِرْص و طول الامل»، ليكن تو نعمت جوانى دارى و قدرت اراده، اميد است بتوانى راهيى طريق صالحان باشى. آنچه گفتم بدان معنا نيست كه خود را از خدمت به جامعه كنار كشى و گوشه گير و كَلْ ]= سربار[ بر خلقالله باشى، كاين صفاتِ جاهلان متنسك است يا درويشان دكاندار. سيره انبياى عظام ـ صلى اللهعلى نبينا و عليهم اجمعين ـ و ائمه اطهار(عليهم السلام) كه سرآمد عارفان بالله و رستگاران از هر قيد و بند، و وابستگان به ساحت الهى در قيام به همه قوا عليه حكومتهاى طاغوتى و فرعونهاى زمان بوده و در اجراى عدالت بر جهان رنجها برده و كوششها كردهاند، به ما درسها مىدهد، و اگر چشم بينا و گوش شنوا داشته باشيم راه گشايمان خواهد بود، «من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم». پسرم! نه گوشهگيرى صوفيانه، دليل پيوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت، شاهد گسستن از حق. ميزان در اعمال، انگيزههاى آنهاست. چه بسا عابد و زاهدى كه گرفتار دام ابليس است و آن دام گستر به آنچه مناسب اوست چون خودبينى و خودخواهى و غرور و عجب و بزرگ و تحقير خلقالله و شرك خفى و امثال آنها، او را از حق، دور و به شرك مىكشاند.و چه بسا متصدى امور حكومت كه به انگيزه الهى و قرب حق نايل مىشود; چون داوود نبى و سليمان پيامبر (عليهم السلام) و بالاتر و والاتر چون نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و خليفه بر حقش على بن ابيطالب (عليه السلام) و چون حضرت مهدى ـ ارواحنا لمقدمه الفداء ـ در عصر حكومت جهانيش. پس ميزانِ عرفان و حرمان، انگيزه است. هرقدر انگيزهها به نور فطرت نزديكتر باشند و از حُجُب ]= موانع[ حتى حُجُب نور وارستهتر، به مبدأ نور وابستهتر; تا آنجا كه سخن از وابستگى نيز كفر است.
پسرم! از زير بار مسؤوليّت انسانى ـ كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است ـ شانه خالى مكن، كه تاخت و تاز شيطان در اين ميدان، كمتر از ميدان تاخت و تاز در بين مسؤولين و دست اندركاران نيست، و دست و پا براى به دست آوردن مقام ـ هر چه باشد ـ چه مقام معنوى، چه مادى، مزن، بعد از آنكه مىخواهم به معارف الهى نزديك شوم يا خدمت به عباد الله نمايم، كه توجه به آن از شيطان است، چه رسد كه كوشش براى به دست آوردن آن. يكتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو ; با تمام توان بپذير و در آن خط سير نما: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنى و فرادى.»پسرم! سوره مباركه حشر را مطالعه كن، كه گنجينههايى از معارف و تربيت در آن است و ارزش دارد كه انسان يك عمر در آنها تفكر كند و از آنها به مدد الهى توشهها بردارد، خصوصاً آيات اواخرِ آن، از آن جا كه فرمايد:«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون.»پسرم! گاهى مىبينم از تهمتهاى ناروا و شايعه پراكنيهاى دروغين ياظهار ناراحتى و نگرانى مىكنى ، اوّ بايد بگويم تا زنده هستى و حركت مىكنى و تو را منشأ تأثيرى بدانند، انتقاد و تهمت و شايعه سازى عليه تو اجتناب ناپذير است، عقدهها زياد و توقعات روزافزون و حسادتها فراوان است. آن كسى كه فعاليت دارد گرچه صد در صد براى خدا باشد از گزند بد خواهان نمىتواند به دور باشد. من خود يك عالم بزرگوار متقى را كه به رياست جزيى نرسيده بود ]مىشناسم كه[ براى او جز خير به حسب نوع نمىگفتند و تقريباً مورد تسالم اهل علم و ديگران بود، به محض آنكه توجه نفوس به او شد و شخصيت دنيوى و لو ناچيز نسبت به مقامش پيدا كرد، مورد تهمت و اذيت ]واقع[ شد و حسادتها و عقدهها به جوش آمد و تا در قيد حيات بود اين مسائل نيز بود. و ثانياً بايد بدانيد كه ايمان به وحدت الله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آن چنان كه بايد و شايد به قلبت نرسيده، كوشش كن كلمه توحيد را كه بزرگترين كلمه است و والاترين جمله است از عقلت به قلبت برسانى، كه عقل همان اعتقاد جازم برهانى است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد، فايده و اثرش ناچيز است.
چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلى و استدلال فلسفى بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مىباشند (پاى استدلاليان چوبين بود) و آن گاه اين قدم برهانى و عقلى تبديل به قدم روحانى و ايمانى مىشود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور كند آنچه را استدلال اثبات عقلى باور كرده] است[. پسرم! مجاهده كن كه دل را به خدا بسپارى و مؤثرى را جز او ندانى، مگر نه عامه مسلمانان متعبد، شبانه روزى چندين مرتبه نماز مىخوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهى است و شبانه روزى چندين مرتبه «اياك نعبد و اياك نستعين» مىگويند و عبادت و اعانت را خاص خدا ـ در بيان ـ مىكنند؟! ولى جز مؤمنان بحق و خاصان خدا، ديگران براى هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش مىكنند و گاهى از آنچه براى معبود مىكنند، و از هر كس استمداد مىنمايند و استعانت مىجويند و به هر حشيش براى رسيدن به آمال شيطانى تشبث مىنمايند و غفلت از قدرت حق دارند. پسرم! براى ماها كه از قافله ابرار عقب هستيم يك نكته دلپذير است و آن چيزى است كه به نظر من شايد در ساختن انسان كه در صدد خود ساختن است، دخيل است. بايد توجه كنى كه منشأ خوشامد ما از مدح و ثناها و بد آمدنمان از انتقادها و شايعه افكنىها حب نفس است كه از بزرگترين دام ابليس لعين است.
ماها ميل داريم كه ديگران ثناگوى ما باشند، گرچه براى ما افعال ناشايسته و خوبيهاى خيالى را صد چندان جلوه دهند، و درهاى انتقاد ـ گرچه بحق ـ براى ما بسته باشند يا به صورت ثناگويى درآيد از عيب جوييها. نه براى آنكه بناحق است، افسرده مىشويم، و از مدح و ثناها نه براى آن كه بحق است فرحناك مىگرديم، بلكه براى آنكه عيب من است و مدح من نيست، كه در اينجا و آنجا و همه جا در ما حاكم است. اگر بخواهى صحت اين امر را دريابى، اگر امرى كه از تو صادر مىشود ، عين آن يا بهتر و والاتر از آن، از ديگرى خصوصاً آنها كه همپالكى تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخيزند، براى تو ناگوار است و بالاتر آنكه اگر عيوب او را به صورت مداحى درآورند، در اين صورت يقين بدان كه دست شيطان و نفس بدتر از او در كار است. پسرم! چه خوب است به خود تلقين كنى و به باور خود بباورى يك واقعيت را، كه مدح مداحان و ثناى ثناگويان چه بسا كه انسان را به هلاكت برساند و از تهذيب دور و دورتر سازد. تأثير سوء ثناى جميل در نفس آلوده ما، مايه بدبختيها و دور افتادگىها از پيشگاه مقدس حق جلوعلا براى ما «ضعفاء النفوس» خواهد بود و شايد عيبجويىها و شايعه پراكنىها براى علاج معايب نفسانى ما سودمند باشد، كه هست; همچون عمل جراحى دردناكى كه موجب سلامت مريض مىشود.
آنان كه با ثناهاى خود ما را از جوار حق دور مىكنند، دوستانى هستند كه با دوستى خود با ما دشمنى مىكنند، و آنان كه ]مى[پندارند با عيبگويى و فحاشى و شايعه سازى به ما دشمنى مىكنند، دشمنانى هستند كه با عمل خود، ما را اگر لايق باشيم، اصلاح مىكنند و در صورت دشمنى به ما دوستى مىنمايند.
من و تو اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيلههاى شيطانى و نفسانى بگذارند واقعيت را آن طور كه هستند ببينيم، آنگاه از مدح مداحان و ثناى ثناگويان آن طور پريشان مىشويم كه امروز از عيبجويى دشمنان و شايعه سازى بد خواهان; و از عيبجويى آن گونه استقبال مىكنيم كه امروز از مدّاحىها و ياوه گويىهاى ثناخوانان. اگر آنچه ذكر شد، به قلبت برسد، از ناملايمات و دروغ پردازيها ناراحت نمىشوى و آرامش قلب پيدا مىكنى، كه ناراحتىها اكثراً از خودخواهى است. خداوند همه ما را از آن، نجات مرحمت فرمايد. پسرم! گناهان را، هر چه كوچك به نظرت باشند، سبك مشمار; «انظر الى من عصيت»: بنگر چه كسى را نافرمانى كردى. و با اين نظر، همه گناهان، بزرگ و كبيره است.
به هيچ چيز مغرور مشو و خداى تبارك و تعالى را كه همه چيز از اوست و اگر عنايت و حمايتش از موجودات سراسر عالمِ وجود لحظهاى منقطع شود، اثرى حتى از انبياى مرسلين و ملائكه مقربين باقى نخواهد ماند; چون همه عالم جلوه رحمانيت او ـ جلوعلا ـ است و رحمت رحمانى او ـ جلوعلا ـ به طور استمرار با كوتاهى لفظ و تعبير، مبقى نظام وجود است ـ ولا تكرار فى تجليله جلوعلا ـ و گاهى تعبير شود از آن به بسط و قبض فيض على سبيل الاستمرار.
در هر حال حضور او را فراموش مكن و مغرور به رحمت او مباش، چنانچه مأيوس نبايد باشى و مغرور به شفاعت شافعان (عليهم السلام)نباش كه همه آنها موازين الهى دارد و ما از آنها بىخبريم. مطالعه در ادعيه معصومين (عليهم السلام) و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحه افكار و رفتارت باشد. هواهاى نفسانى و شيطانى نفس امّاره ما را به غرور وا مىدارد و از اين راه به هلاكت مىكشاند. پسرم! هيچ گاه دنبال تحصيل دنيا ـ اگر چه حلال او باشد ـ مباش; كه حب دنيا ـ گرچه حلالش باشد ـ رأس خطاياست، چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنياى حرام مىكشد. تو جوانى و با قدرت جوانى كه حق داده است، مىتوانى اولين قدم انحراف را قطع كنى و نگذارى به قدمهاى ديگر كشيده شوى ، كه هر قدمى، قدمهايى در پى دارد و هر گناهى ـ گرچه كوچك ـ به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را مىكشد، به طورى كه گناهانِ بسيار بزرگ در نظر انسان ناچيز آيد، بلكه گاهى اشخاص به ارتكاب بعضى كبائر به يكديگر فخر مىكنند و گاهى به واسطه شدت ظلمات و حجابهاى دنيوى، منكر به نظر معروف، و معروف منكر مىگردد. من از خداوند متعال ـ جل اسمه ـ مسألت مىكنم كه چشم دل تو را به جمال جميل خود روشن فرمايد و حجابها را از پيش چشمت بردارد و از قيود شيطانى و انسانى نجاتت دهدتا همچون پدرت پس از گذشت ايام جوانى ـ به فرا رسيدن كهولت برگذشته خويش تأسف نخورى و دل را به حق پيوند دهى كه از هيچ پيشامد وحشتناك نشوى و از ديگران دل، وارسته كنى تا از شرك خفى و اخفى خود را برهانى، دنباله اين آيات تا آخر سوره، مسائل بس شيواست كه اينجانب را حال و مجال نيست كه به آنها بپردازم. بار الها! احمد را نزد خود، محمود و فاطى را مفطوم و حسن را احسن فرما! و ياسر را به يُسر برسان!و اين خانواده منتسب به اهل بيت عصمت(عليهم السلام) را با عنايات خاصه خود تربيت كن! و از شر شياطين درونى و بيرونى حفظ فرما! و سعادت در اين راه به آنان عطا فرما!و آخر وصيت من آن است كه در خدمت به ارحام خصوصاً مادرت كه به ما حقها دارد، كوشش كن و رضاى آنان را به دست آور والحمد لله ياو و آخراً و الصلاة على رسول الله و آله الاطهار و العن على اعدائهم. به تاريخ 17 شوال هزار و چهار صد و چهار، 26 تير 63 روح الله الموسوى الخمينى.
طريق سير در اين راه ـ پس از بيعت با شيخ آگاه و ولىّ خدا كه از مقام فنا گذشته و به مقام «بقاء باللّه» رسيده و بر مصالح و مفاسد و منجيات و مهلكات مطّلع است و مىتواند زمام امور تربيت سالك را در دست گيرد و او را به كعبه مقصود رهنمود گردد ـ همانا ذكر و فكر و تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند قاضى الحاجات است. و البته سفر او در اين منازل به امورى چند بستگى داردكه بايد تمامى آنها به نحو احسن و اكمل رعايت شود;اوّل: ترك عادات و رسوم و تعارفاتو دور انداختن امور اعتباريّه كه سالك را از طىّ طريق منع مىكند. و منظور آنست كه سالك به طور اعتدال در بين مردم زندگى نمايد. چه، دستهاى از مردم پيوسته غرق در مراسم اجتماعيّه بوده و فكر و ذكر آنها دوستيابى بوده و براى حفظ شخصيّت خود از هرگونه آداب و رفت و آمدهاى مضرّ يا بىفايده دريغ نمىكنندو صرفاً براساس عادت و حفظ آبروى ظاهرى اعتبارى، خود را به تكلّف مىاندازند و چه بسا به ناراحتىهاى سخت دچار مىشوند و براى حفظ حاشيه از متن زندگى به عقب مىروند و تحسين و تقبيح عامّه مردم را كه توده عوام هستند، ميزان و معيار قرار داده، حيات و عمر خود را بر اين معيار در معرض تلف قرار مىدهند و كشتى وجودشان دستخوش امواج متلاطم رسوم و عادت اجتماعيّه شده، هرجا امواج آداب و اخلاقيّات عمومى حركت كند، به دنبال آن روان مىگردند.