مجموعه اى از درس اخلاق بهاءالدينى(قدس سره) - در محضر عارفان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در محضر عارفان - نسخه متنی

واصف بادکوبه‏ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اين دسته از مردم در برابر اجتماع ارادهاى از خود نداشته، تَبَع ]= پيرو[ محض مىباشند. در مقابل اين دسته سلسلهاى از مردم هستند كه از جماعت كنار مىروند و هرگونه عادت و ادب اجتماعى را ترك كرده، خويشتن را عارى از مزاياى اجتماع نمودهاند. با مردم مراوده و معاشرت ندارند و در كنج خلوت آرميدهاند، به طورى كه انگشت نماى مردم شده و به عنوان گوشهنشينى اشتهار يافتهاند. سالك براى آنكه بتواند به مقصد نائل گردد، بايد مشى معتدلى بين رويّه اين دو گروه اختيار نمايد و از افراط و تفريط بپرهيزد و در صراط مستقيم حركت كند. و اين معنى حاصل نمىشود مگر آنكه معاشرت و مراوده را با مردم تا آن مقدار كه ضرورى اجتماعى است رعايت كند.

دوّم: عزمهمين كه سالك قدم در ميدان مجاهده نهاد، حوادثى سخت و ناملايماتى از طرف مردم و آشنايان كه صرفاً غير از هواى نفس و خواستههاى اجتماعى مقصدى ندارند، متوجّه او مىشود و با زبان و عمل او را سرزنش نموده و مىخواهند از رويّه و مقصدش دور كنند، و از فىالجمله تنافرى كه بين او و آنان در برنامه زندگى پيدا شده، سخت در هراس بوده و به هر وسيله مىكوشند تا سالكِ تازه به راه افتاده را با تازيانه ملامت و سرزنش از راه انداخته و قدمهاى او را خرد كنند.و همچنين در هر منزل از منازل سفر البتّه مشكلهاى تازه براى سالك پيش خواهد آمد كه بدون صبر و عزم، دفع آنها محال به نظر مىرسد. سالك بايد به حول و قوّه خدا چنان عزمى داشته باشد تا در برابر همه اين مشاكل ايستادگى نمايد و با حربه صبر و توكّل همه آنها را نابود سازد و با توجّه به عظمتِ مقصد از اين بادهاى مَخوف كه عائق و مانع راه خدا هستند، نهراسد و به هيچ وجه به خود بيمى راه ندهد. و علىاللّه فليتوكل المؤمنون، و علىاللّه فليتوكّل المتوكّلون.

سوّم: رفق و مداراو اين از اهم امورى است كه بايد سالكالىاللّه آن را رعايت كند; چه، اندك غفلتى در اين امر سبب مىگردد كه علاوه بر آنكه سالك از ترقّى و سير باز مىماند، بلكه براى هميشه بكلّى از سفر ممنوع خواهد شد. سالك در ابتداى سفر در خود شور و شوقى زايد بر مقدار متَرقَّب مىيابد و يا در بين سفر هنگام ظهور تجلّيّات صوريّه جماليّه، عشق و شور وافرى در خود حسّ مىكند و در اثر آنها تصميم مىگيرد اعمال كثيره عباديّهاى را به جاى آورد، لهذا اكثر اوقات خود را صرف دعا و ندبه مىنمايد ، به هر عمل دست مىزند و از هر كس كلمهاى مىآموزد و از هر غذاى روحانى لقمهاى برمىدارد. اين طرز عمل علاوه بر آنكه مفيد نيست ]بلكه [زيانآور است، چون در اثر تحميل اعمال گران بر نفس ناگهان در اثر فشارى كه بر نفس وارد شده، نفس عكسالعمل نشان داده و عقب زده و بدون گرفتن نتيجه، سالك از همه كارها مىماند و ديگر در خود ميل و رغبتى براى اتيان جزئىترين جزء از مستحبّات احساس نمىكند. و بناءً عليهذا سالك بايد وقتى مشغول به عبادت مىشود با آنكه هنوز ميل و رغبت دارد، دست از عمل بكشدتا ميل و رغبت به عبادت در او باقى مانده، هميشه خود را تشنه عبادت ببيند. مَثَل سالك در به جا آوردن عبادات، مانند شخصى است كه مىخواهد غذا تناول يكند; اوّ بايد غذايى را انتخاب كند كه مساعد با مزاج او باشد و ثانياً قبل از اينكه سير شود، دست از خوردن باز دارد تا پيوسته ميل و رغبت در او باقى باشد. چهارم: وفاو آن عبارتست از آنكه آنچه را كه از آن توبه نموده، ديگر مرتكب نگردد; و آنچه را كه عهد كرده به جا آورد، از به جا آوردن آن دريغ نكند، و آنچه را كه با شيخ آگاه و مربّى راه حقّ، مواعده و معاهده نموده تا آخرالأمر بدان وفا كند. پنجم: ثبات و دوامسالك بايد به واسطه اعمال مترتّبه و مداوم خود، آن صورت ملكوتيّه مجرّده را در نفس خود تثبيت كند تا از حال به مقام ملكه ارتقا يابد.

سالك بايد به واسطه تكرار هر عملى حظّ روحانى و ايمانى خود را از آن عمل دريافت كند و تا اينمعنى براى او حاصل نشود، دست از عمل باز ندارد. و آن جنبه ملكوتىِ ثابت عمل وقتى حاصل مىگردد كه سالك به طور ثبات و دوام به عمل اشتغال ورزد تا اثرات ثابته اعمال فانيه خارجيّه در صُقع ]= گوشه[ نفس رسوخ پيدا كند و متحجّر گردد و ديگر پس از تثبيت و استقرار قابل رفع نباشد. پس سالك بايد سعى كند عملى را كه مطابق استعداد اوست، انتخاب كند و اگر احياناً ثبات و دوام آن را عازم نيست، اختيار ننمايد ; زيرا در صورت متاركه عمل، حقيقت و واقعيّت عمل به مخاصمه برمىخيزد و آثار خود را بالمرّة جمع نموده و با خود مىبرد، و در نتيجه آثارى ضدّ آثار عمل در نفس پديد مىآيد ـ نَعُوذُ بالله. معنى مخاصمه آنست كه چون سالك آن عمل را ترك گفت، حقيقت آن عمل به طور عكسالعمل از سالك دورى مىجويد و آثار و خصوصيّات خود را نيز با خود مىبرد، و چون آن عمل، عمل نورانى و خير بوده است، چون ناحيه نفس از آن آثار نورانى خالى گردد، ناگزير آثار ضدّ آن از ظلمت و تيرگى و شرور جايگزين آن خواهد شد. ششم: مراقبهو آن عبارتست از آنكه سالك در جميع احوال مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظيفه اوست تخطّى ننمايد و از آنچه بر آن عازم شده، تخلّف نكند.

«مراقبه» معناى عامّى است و به اختلاف مقامات و درجات و منازل سالك تفاوت مىكند. در ابتداى امر سلوك، مراقبه عبارتست از آنكه از آنچه به درد دين و دنياى او نمىخورد، اجتناب كند... و سعى كند تا خلاف رضاى خدا در قول و فعل از او صادر نگردد، ولى كمكم اين مراقبه شدّت يافته و درجه به درجه بالا مىرود. گاهى مراقبه عبارتست از توجه به سكوت خود و گاهى به نفس خود و گاهى به بالاتر از آن ـ از مراتب حقيقت از اسما و صفات كلّيّه الهيّه. بايد دانست كه مراقبت از اهمّ شرايط سلوك است ، و مشايخ عظام را در آن تأكيداتى است، و بسيارى آن را از لوازم حتميّه سير و سلوك شمردهاند، چه آن به منزله حَجَر اساسى است، و ذكر و فكر و ساير شرايط بر آن حجر بنا نهاده مىشود، لذاتا مراقبه صورت نگيرد، ذكر و فكر بدون اثر خواهد بود. هفتم: محاسبهو آن عبارتست از اينكه وقت معيّنى را در شبانه روز براى خود معيّن كند و در آن وقت به تمام كارهاى شبانه روز خود رسيدگى بنمايد. و اشاره به آن است آنچه حضرت موسىبن جعفر(عليهما السلام) فرموده است كه: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ كُلَّ يَوْم مَرَّةً». و چنان كه در محاسبه براى سالك چنين ظاهر شد كه از وظايف خود تخلّف نموده است، بايد استغفار كند و در صورت عدم تخلّف، شكر حضرت بارىتعالى شَأْنُهُ را به جاى آورد. هشتم: مؤاخذهو آن عبارتست از اينكه سالك پس از مشاهده خيانت، در مقام تأديب نفس خود برآمده و او را به نحوى كه خود مقتضى داند، تأديب و تنبيه كند. نهم: مسارعتيعنى در آنچه بر آن عزم نموده، مسارعت كند، چون در اين راه آفاتى است و براى سالك در هر مقام متناسب ـ با حال او ـ مانعى پديد مىگردد. سالك بايد بسيار زرنگ و باهوش باشدو قبل از آنكه مانعى بدو دست يابد و دامان او را آلوده كند، وظيفه خود را انجام دهد و در راه وصول به مقصد دقيقهاى فروگذار نكند. دهم: ارادتو آن ارادت است به صاحب شريعت و خلفاى حقّه بزرگوار آن. و در اين ارادت چنان بايد خود را خالص كند كه هيچ غشّى در آن نباشد. و بايد در اين مرحله به سرحدّ كمال برسد، زيرا ارادت را در تأثير اعمال مدخليّتى عظيم است و هر چه ارادت بيشتر و بهتر شود، اثر اعمال در نفس سالك راسختر و نيكوتر خواهد بود. و چون تمام موجودات مخلوقاتِ خدا هستند ، سالك بايد به همه آنها محبّت كند و هر يك را در مرتبه و درجه خود بشمارد. يازدهم: ادب نگاهداشتننسبت به جناب مقدّس حضرت ربّالعزّة و خلفاى او. و اين معنى با يارادت و محبّت كه قب ذكر شد، فرق دارد; چه معناى ادب عبارت است از توجّه به خود كه مبادا از حريم خود تجاوزى شده باشد و آنچه خلاف مقتضاى عبوديت است، از او سرزند; زيرا كه ممكن در برابر واجب حدّ و حريم دارد و لازمه حفظ اين ادب، رعايت مقتضيّات عالم كثرت است، ولى ارادت و محبّت انجذاب است

به حضرت احديّت و لازمهاش توجّه به وحدت است. مرتبه كامل از ادب آنست كه سالك در همه احوال، خود را در محضر حقّ ـ سبحانه و تعالى ـ حاضر دانسته و در حال تكلّم و سكوت، در خوردن و خوابيدن، در سكون و حركت و بالاخره در تمام حالات و سكنات و حركات، ادب را ملحوظ دارد. و اگر سالك پيوسته توجّه به اسما و صفات الهى داشته باشد، قهراً ادب و كوچكى بر او مشهود خواهد شد. دوازدهم: نيّتو آن عبارتست از آنكه سالك منظورى در سلوك نداشته باشد، جز نفس سلوك و فنا در ذات احديّت. بنابراين بايد سالك سيرش خالص باشد. سيزدهم: صمتو آن بر دو قسم است: سكوت عامّ و مُضاف، و سكوت خاصّ و مطلق. سكوت عامّ و مُضاف عبارتست از حفظ لسان از تكلّم به قدر زائد بر ضرورت با مردمان. بلكه سالك بايد اكتفا كند به قدر ضرورت و به أقلّ مَا يُمْكِن، و اين صُمْت در همه دوران سلوك و در تمام اوقات لازم است، بلكه مىتوان گفت مطلقاً ممدوح است. و اشاره همين صُمْت است قوله(عليه السلام):«إِنَّ شِيعَتَنَا الْخُرْسُ».و نيز آنچه در «مصباحالشريعة»از حضرت صادق(عليه السلام) نقل شده است كه:اَلصَّمْتُ شِعارُ الْمُحِبِّينَ، وَ فِيهِ رِضَا الرَّبِّ، وَ هُوَ مِنْ أَخْلاَقِ الاَْنْبِيَاءِ وَ شِعَارِ الاَْصْفِيَاءِ. و در حديث «بَزنَطى» است از حضرت رضا(عليه السلام):«اَلصَّمْتُ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِكْمَةِ، وَ إنَّهُ دَلِيلٌ عَلَى كُلِّ خَيْر.»قسم دوّم، كه سكوت خاصّ و مطلق است، عبارتست از: حفظ لسان از تكلّم با ناس در حين اشتغال به اذكار حصريّه كلاميّه; و در غير آن غيرمستحسن است. چهاردهم: جوع و كمخورىبه اندازهاى كه باعث بر ضعف نگرددو احوال را مشوّش ندارد. قالالصادق(عليه السلام):«اَلْجُوعُ اِدَامُ الْمُؤْمِنِ، وَ غِذاءُ الرُّوحِ، وَ طَعَامُ الْقَلْبِ.»زيرا گرسنگى موجب سبكى و نورانيّت نفس مىگردد و فكر در حال گرسنگى مىتواند به طيران درآيد. غذاى زياد خوردن و سير بودن، نفس را ملول و خسته و سنگين مىكند و از سير در آسمان معرفت باز مىدارد. پانزدهم: خلوتو آن بر دو گونه است: خلوت عامّ و خلوت خاصّ. خلوت عامّ عبارتست

از كنارهگيرى و عزلت از غير اهلاللّه ـ خصوصاً از صاحبان عقول ضعيفه از عوام مردم مگر به قدر ضرورت ـ وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا. و امّا خلوت خاصّ عبارتست از دورى از جميع مردم. و اگر چه آن در همه عبادات و اذكار خالى از فضيلت نيست و ليكن در طايفهاى از اذكار كلاميّه، بلكه در جميع آنها در نزد مشايخ راه، شرط است. شانزدهم: سَحَرو آن بيدارى سَحَر است به قدرى كه طبيعت سالك را طاقت باشد. و در مذمّت خواب سحرگاه و مدح عادت به بيدارى آن موقع است قوله تعالى:ي«كَانُوا قَليِ مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ وَ بِالاَْسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.»هفدهم: دوام طهارتو آن عبارتست از دوام وضو و اغسال واجبه و غسل جمعه و ساير اغسال مستحبّه حتّى الإمكان. هيجدهم: مبالغه در تضرّعو مَسكنت و خاكسارى و بُكا. نوزدهم: احتراز از لذايذو مُشْتَهَيات به قدر استطاعت، و اكتفا به آنچه قوام بدن و حيات به آن است. بيستم: كتمان سرّو اين از شرايط بسيار مهمّ سلوك است و بزرگان طريق در اين شرط اهتمام بسيار نموده و به شاگردان خود سفارشهاى مهمّ نموده و توصيه را به حدّ مبالغه رسانيدهاند، خواه در عمل و اوراد و اذكار باشد و خواه در واردات و مكاشفات و حالات، حتّى در مواردى كه تقيّه غير ممكن و افشاى سرّ نزديك مىگردد، توريه را از لوازم و دستورات شمردهاندو حتّى آنكه اگر كتمان سرّ مستلزم ترك عمل و وِرد است، بايد دست از عمل بردارد. در اثر تقيّه و كتمان سرّ، مصايب و شدايد به مقدار معتنابِهى پايين مىآيد و ترك تقيّه موجب كثرت فِتَن و بلايا و مصايبى است كه بر سالك روى آور مىشود، و علاوه هنگام بروز مشكلات با تحمّل و صبر بايد قدم در راه نهاد و پيروز شد. بيست و يكّم: شيخ و استادو آن بر دو قسم است: استاد عامّ و استاد خاصّ. استاد عامّ آنست كه بخصوصه ]= فقط براى سالك[ مأمور به هدايت نباشد و رجوع به او از باب رجوع به اهل خبره بوده باشد. و لزوم رجوع به استاد عامّ فقط در ابتداى سير و سلوك است، وقتى كه سالك مشرف به مشاهدات و تجلّيّات صفاتيّه و ذاتيّه شد، ديگر همراهى او لازم نيست. و امّا استاد خاصّ، آنستكه بخصوصه منصوص به ارشاد و هدايت است و آن رسول خدا و خلفاى خاصّه حقّه او هستند. بيست و دوّم: وردو آن عبارتست از اذكار و اَوْراد لسانيّه. و كيفيّت و كمّيَّت آن مَنوط به نظر استاد است، چه آن، حكم دوايى را ماند كه بعضى را نافع و و ديگرى را مضرّ است. و گاه اتّفاق مىافتد كه سالك به دو ذكر مشغول مىشود كه يكى او را به كثرت توجّه مىدهد و ديگرى به وحدت; و در صورت اجتماع، نتيجه هر دو خنثى مىگردد و نتيجهاى عايد نمىشود. البته اذن استاد شرط در اورادى است كه اذن عامّ در آن داده نشده است و امّا در آنچه اذن عامّ داده شده، اشتغال به آن مانعى ندارد. وِرد بر چهار قسم است: قالبى و خَفى، و هر يك با اطلاقى است و يا حَصرى. و اهل سلوك را به «قالبى» اعتنايى نيست، زيرا ذكر قالبى عبارتست از تلفّظ به زبان بدون التفات به معنى، و در واقع لقلقه لسان است و چون سالك در جستجوى معناست نه چيز ديگرى، لذا ذكر قالبى براى او مفيد فايده نخواهد بود.

مجموعه اى از درس اخلاق بهاءالدينى(قدس سره)

حجابها و پردهها مانع از شنوايى و ديدن حق است، مانع از فهم و ادراك حقايق و معارف و لذت بردن از آنهاست. اين پردهها انسان را محاصره كردهاند. اين پردهها بايد پاره شوند. اين پردهها پرده هوى و هوس است، پرده دلخواهى است. اگر انسان دلخواهى و هوس خود را كنار بزند و دور بياندازد، همه كارهاى او درست مىشود. اين هواها مانع از ادراك حقايق است. مانع از معرفت خداست.

اگر هوى و هوس كنار رود، همه پردهها و حجابها، از گوش و چشم و دل كنار مىرود. اگر توجّه به مادّيات و بيچارگى نسبت به امور مادّى از انسان گرفته شود، انسان خدا را مىبيند. اجتماع، محله، دوست، شرق و غرب بهانه است. اينها موانع اصلى نيستند، انسان خود مانع و مانع تراش است. انسان بايد مرد خدا شود، از خدا، خدا را بخواهد. اگر انسان نمىتواند با خدا سر و كار داشته باشد، لااقل با دوستان و خلفاى خدا دوستى كند. چيزى كه مىتواند دنيا را اصلاح كند، كمال عقل است; كمالى كه در پرتو عبوديت حق حاصل مىشود.

اگر انسان عاقل شد، همه آتشها خاموش مىشود. اگر آتش درون انسانها خاموش شود، همه آتشهاى بيرونى خاموش خواهد شد. مسير كمالاسلام همه را دعوت به حركت مىكند; حركت تكاملى. مىگويد: بالاتر برويد و چيز بفهميد! وقتى مىتوانى با معارف اسلام آشنا شوى كه در مسير انبيا باشى. وقتى مىتوانى با معارف اسلام آشنا باشى كه در حركت الى الله كامل شوى. از مسير تكامل حركت كنيد و بدانيد كه راه، منحصر است به مسيرى كه انبيا از آن مسير رفتند و آن كارها را هم كردند ; احيا كردند، آتش را گلستان كردند. ما اگر نمىتوانيم آن كارها را انجام دهيم، مىتوانيم يك بنده صالح باشيم. اين هم خيلى قيمت دارد كه از بديها دور و به خوبيها نزديك شويم. ابزار فهم قرآنولى آنچه مسلم است، اين است كه بدون تكامل نفوس بشرى، بدون تزكيه و تهذيب نفوس، بدون ايمان واقعى و بدون هدايت و تقوا، فهم كتاب محال است. كسى گمان نكند ما مىتوانيم بدون حركت يتكاملى، علماً و عم كتاب را بفهميم. اين محال است! اگر كسى مىخواهد با كتاب و معانى آشنا شود، احتياج به تكامل دارد.

حضرت صادق(عليه السلام) به ابوحنيفه فرمود: «ما ورّثك الله من كتابه حرفاً.» اين تهمت نيست، يك واقعيت است. چون ابوحنيفه حركت كمالى و تقوا نداشت و بدون تقوا، فهم كتاب الله محال است. تقوا مرتبهاى از كمال انسانيت است. آدمى يك وقت، لغت تقوا را مىخواهد بداند، و يك وقت مىخواهد تقوا حاصل كند. گاهى چهل سال زحمت لازم است، تا تقوا حاصل شود و آن گاه فهم كتاب! انسان هر اندازه در فنون و علوم تخصص داشته باشد، استاد فلسفه باشد ، مادامى كه واجد حركت انسانى و حركت الهى و حركت علمى و عملى نباشد، با كتاب آشنا نمىشود و نمىتواند آشنا شود. فهم كتاببه هر حال اگر كسى بخواهد با كتاب الهى، با قرآن، آشنا شود، بايد مرد خدا شود. كسى كه مرد خدا نشده است، ممكن است با ترجمه و مفاهيمى آشنا شود، ولى مادامى كه انسان حركت الى الله نداشته باشد، با آن حقيقتى ـ كه حقيقت مطلوب است ـ آشنا نمىشود. خدا همه را موفق كند كه لااقل، مراحل اوّليه فهم كتاب را پيدا كنيم!و اين ممكن نيست مگر با تقوا. بايد از محرّمات الهى پرهيز كرد و واجبات الهى را ادا كرد. كسى كه با كتاب آشنا نشود، هر چه درس بخواند ـ همان طور كه حضرت صادق(عليه السلام)به ابوحنيفه فرمود ـ به نتايج نمىرسد نتايج وقتى مىرسد كه شما به حقايق دست پيدا كنيد، و به حقايق راه پيدا نمىكنيد ، مگر به بركت بندگى خدا. و بندگىِ خدا بزرگترين نعمت الهى است براى همه. شيوه فهم معارففهم اعجاز قرآن نيز مثل فهم آيات قرآن و فهم معارف اسلام اعم از ايمان، هدايت، مبدأ، معاد و تصديق به رسالت بايد از مسير حق و حركت الى الله و حركت در مسير انبيا و اوليا(عليهم السلام) و صلحا حاصل شود. اگر كسى بخواهد خداوند توفيق آشنايى با اين مسايل را نصيبش كند، بايد تقوا پيدا كرده و از مسير انبيا حركت كند.

/ 18