دستور العملى از حضرت امام صادق(عليه السلام) - در محضر عارفان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در محضر عارفان - نسخه متنی

واصف بادکوبه‏ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بىگمان هرگز به آرزو نرسى و از مرگ نرهى، اگر كه پوينده راه پيشينيان باشى، پس در طلب دنيا مدارا كن و در كسب روزى، پاكيزه باش و آن بر خود آسان گير. بسا طلب كه به تنگدستى پيوست. نه چنين است كه هر سختكوش، روزى فراوان يابد و هر كه راه اعتدال پويد، از آن محروم مانَد. خود را به هيچ فرومايگى ميالاى ـ اگر چه ترا به دلخواه رساند، كه آنچه از جان كاستى، آن را بَدَل نخواهى يافت. بنده كس مباش كه خداى آزادت آفريد. آن خير كه به شر انجامد، خير نيست، و آن گشايش كه به فروبستگى كشد، گشايش نيست.

بهوش باش كه توسن آز هر سويت نكشاند و شتابان به آبشخور هلاكت فرود نيارد. اگر توانى كه ميان خداى و خويشتن، بخششگر ديگر ندانى، چنان باش; چه، قسمت ]روزى[ خويش خواهى يافت و سهم خود خواهى گرفت. همانا كه روزىِ اندك از جانب پروردگار سبحان، گرامىتر و برتر، كه روزىِ بسيار از سوى آفريدگان، هر چند همه چيز از اوست. پندهاى گوناگونآنچه به سبب خاموشى از دست دهى، تدارك آن آسانتر، تا آنچه به سبب سخن گفتن. نگاهدارىِ آنچه در ظرف است، به استوارى بند آنست

نزد من، نگاهداشتن چيزى كه در دست دارى، بهتر تا طلب چيزى كه در دست ديگران است. شرنگ نوميدى، گواراتر تا خواهش از مردمان. روزى تنگ با پرهيزگارى، بهتر كه بىنيازى با زشتكارى. هر كس راز خويش بهتر از دگرى نگاه مىدارد. بسا آدميان كه در زيان خويش مىكوشند. پر گو، ياوه سراست. هر كه فكرت كند، بينا گردد. به نيكو كاران پيونْد تا از آنان باشى، و از تبهكاران بگسل تا از آنان نباشى. لقمه حرام بداست. ستم بر ناتوان، زشتترين ستم است. آنجا كه نرمى به درشتى گراياند، درشتى نرمى است.

بسا كه دارو درد است و درد دارو. بسا كسى كه او را بدخواه خود پندارى و به صلاح تو سخن گويد، و آن را كه عافيتانديش خويش شمارى، در پندگويى تو خيانت ورزد. زنهار بر آرزو تكيه مكن كه آرزو، سرمايه گولان است. خِرَد، سودجويى از آزمايشهاست. بهترين تجربه آنست كه پندگوى تو باشد، ترا از بديهاى باز دارد و به نيكىها كشاند. فرصت غنيمت شمار، زان پيش كه از دست دادن آن مايه اندوه تو گردد. هر جوينده به مقصود نرسيد و هر مسافر باز نيامد. هدر دادن مال در هوسها، و توشه نيندوختن از آن براى رستاخيز، تبهكارى است.

هر كار را پايانى است، عاقبتانديش باش. سوداگر بازيچه خطر است. بسا مال اندك، از بسيار آن بارورتر. يار فرومايه و دوست بخيل را خير نيست. تا توسن زمانه رام است، كام از روزگار آسان برگير. به اميد بيشى، خويشتن در خطر ميفكن. زنهار كه مركب ستيز با تو توسنى نكند. هنگامى كه برادرت از تو پيوند بريد، پيوستن او را بر خود هموار ساز، و چون دورى جست، با او مهربان باش و به او نزديك شو، چون بخل ورزيد به او بخشش كن، چون از تو گوشه گرفت، به او روى آور، در درشتى او نرم باش و چون گناه كرد، عذرش بپذير ، چنان كه گويى تو بنده اويى و او خداوندگار نعمت تست. اما زنهار كه اين دستورها بىجا به كار نبندى و با مردم نا اهل به جاى نيارى. با دشمنِ دوست، دوستى مكن كه با دوست دشمنى كرده باشى. برادرت را با دل پاك اندرز گوى، خواه او را دلپسند افتد يا دلگير نمايد. خشم سركش فرو خور كه من جرعهاى كه به عاقبت نوشتر از آن و به سرانجام گواراتر از آن باشد، نچشيدهام. هر كه با تو درشتى كند، با او نرمى كن كه به زودى با تو نرم گردد. بر دشمن به بخشش برترى جوى كه آن پيروزى شيرينتر، تا چيرگى به آزار.

اگر بر سر آن باشى كه پيوند از برادر بگسلى، جاى آشتى باقى گذار تا اگر روزى پشيمان گردد، به آن باز تواند گشت. هر كه بر تو گمان نيكو برد، گمان او را صورت واقعيت بخش. حق برادر به اعتماد دوستى بين خويشتن با او، ضايع مگردان، چه، آن كس كه حق او تباه كنى، برادر تو نباشد. نبايد كه خويشان تو، بىبهرهترين مردم از تو باشند. به آن كس كه به دوستىِ تو نگرايد، روى مياور. برادرت هراندازه پيوند دوستى بيشتر بگسلد، تو در پيوستن بيشتر كوش، و هر چه با تو بدى بيشتر كند، با او بيشتر احسان كن. بايد كه ستم ستمگر را سنگين نشمارى; چه، او به زيان خويش و سود تو مىكوشد. و پاداش آن كس كه ترا شاد سازد، آن نيست كه با وى بدى كنى. بدان اى فرزند كه، روزى بر دو گونه است:

روزيى كه تو در پى آنى و روزيى كه آن در پى تست. پس اگر تو به سوى آن نروى، آن به سوى تو خواهد آمد. چه زشت است تن به ذلت دادن به هنگام نياز، و درشتى در بىنيازى. ترا از دنيا آن سودمند است كه بدان اقامتگاه خويش بيارايى. اگر بر آنچه از دست دادهاى به خيره زارى كنى، پس بر آنچه به دست نياوردهاى نيز زارى كن. نبودهها را با بودهها بسنج، كه امور جهان همه همانند است. از آن زمره مباش كه تا در آزارشان نكوشى پند نپذيرند; چه، خردمند به ادب پند گيرد و چارپايان، مگر به ضربت چوب به راه نيايند.

اندوه چون بر دل نشيند، آن را به نيروى شكيبايى و حُسن يقين از دل بزداى. هر كه اعتدال بگذاشت از راه صواب بگشت. دوستى، نوعى خويشاوندى است. يار صادق آنست كه دور از تو نيز صادق باشد. هوس، شريك كورى است. بسا بيگانه كه نزديكتر از خويش است، و بسا خويش كه دورتر از بيگانه.

كسى كه دوستى ندارد، تنهاست. هر كه به قدر خود بس كند، پاينده ماند. رشته پيوند بين تو با خداى، استوارترين رشته پيوند است كه مىتوانى به دست آورد. آن كه پرواى تو ندارد، دشمن تست. آنجا كه آز مايه هلاك است، نوميدى گنج مقصود است. هر رخنه را نبايد آشكار ساخت. هر فرصت به دست نيايد. بسا كه بيناى كار در قصد خود خطا كرد و بىوقوف به مقصود رسيد. در كار ناروا، درنگ بهتر، چه، هر دم كه بخواهى، در آن شتاب توانى كرد. بريدن از نادان، برابر است با پيوستن به خردمند.

هر كه زمانه را امين دانست، زمانه به او خيانت ورزيد، و هر كه آن را بزرگ داشت، به او خوار گشت. نه هر كه تير انداخت، نشانه زد. اگر سلطان را حال بگردد، زمانه بگردد. پيش از سفر، از يار راه پرس، و پيش از خريد خانه، از همسايه. زنهار كه سخنان خندهآور نگويى، گرچه از زبان ديگرى باشد. زنهار با زنان كنكاش نكنى كه رأيشان را كاستى، و عزمشان را سستى است. بين زنان با فساد، پردهافكن كه هر چه اين پرده استوارتر، آراستگىشان به عفاف پايندهتر. بيرون رفتن زنان از خانه نه چنان زشت است كه تو كسى را به خانه در آورى كه اعتماد را نشايد.

اگر توانى چنان كن كه جز ترا نشناسند. زن را در كارى كه با مقام وى سازگر نيست، دست مده كه زن گل خوشبوست نه قهرمان. در مهر ورزيدن و دلبستگى به او اندازه نگهدار و چندان اميدوارش مكن كه در كارى كهبه او مربوط نيست، دخالت كند يا به شفاعت از دگران برخيزد. زنهار كه بيجا به زن بدگمان نگردى، كه اين كار، زن تندرست را به بيمارى كشاند و زن پاكدامن را به انديشه گناهكارى. هر يك از خدمتگزاران را كارى معين كن تا در برابر تو جوابگوى آن باشند و انجام دادن خدمت ترا به يكديگر تكيه نكنند. خويشاوندان را گرامىدار كه ترا پر و بال پروازند و ريشه سرافرازى و دست پيكار. اينك، دين و دنياى تو به خداى مىسپارم، و در حال و آينده، و در اين جهان و آن جهان، نيكوترين سرنوشت براى تو از او مسألت دارم. والسلام.

دستور العملى از حضرت امام صادق(عليه السلام)

در حديث «عنوان بصرى» كه مورد توجه علماى اخلاق است، دستورهايى از حضرت امام صادق(عليه السلام) براى سالكان الىاللّه آمده است كه ما ترجمه روايت را ذكر مىكنيم. «عنوان بصرى» پيرمردى بود كه هفتاد و چهار سال از عمرش مىگذشت، او مىگويد:«من سالها با «مالكبن انس» رفت و آمد داشتم. هنگامى كه جعفربن محمّد الصّادق(عليه السلام) به مدينه آمد، من رفت و آمد با او را نيز شروع كردم و دوست داشتم همان گونه كه از «مالك» درس مىگيرم ، از آن حضرت نيز درس بگيرم، تا اينكه روزى حضرت به من فرمود: «من شخص بدهكارى هستم (يعنى خداى تعالى وظايفى را از من به گونه وجوب خواسته كه بايد انجام دهم) و علاوه بر اين در هر ساعتى از ساعات شبانه روز اوراد و اذكارى دارم، مرا از ورد و ذكرم باز ندار و از مالك درس بگير و با او در رفت و آمد باش، هم چنان كه تا حال بودى.» من از اين سخن امام غمناك شدم و از حضورش بيرون رفتم و در دل گفتم: اگر امام در من خيرى را به فراست درمىيافت، مرا از رفت و آمد به نزدش و فرا گرفتن علمش باز نمىداشت.

از آنجا به مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) رفتم و بر آن حضرت سلام كردم، سپس ـ فرداى آن روز ـ به روضه مطهره باز گشتم و در آنجا دو ركعت نماز خواندم و عرض كردم: «يا اللّه! يا اللّه! از تو مسألت دارم كه دل جعفر را بر من مهربان سازى و از علمش آنچه را كه به صراط مستقيم راه يابم، روزىام گردانى.» و غمناك به خانهام باز گشتم و ديگر به نزد مالك نرفتم. دلم از محبت جعفر(عليه السلام) سير شده بود و به جز براى نماز واجب از خانه بيرون نمىرفتم تا اينكه دلم تنگ شد ، پس نعلين به پا كرده و عبا بر دوش گرفته و قصد محضر جعفر(عليه السلام) را كردم و اين پس از آن بود كه نماز عصر را خوانده بودم. چون به خانه آن حضرت رسيدم، اجازه ورود خواستم، خدمتگزار حضرت بيرون آمد و گفت: «چه مىخواهى؟» گفتم: «براى عرض سلام بر شريف (به فرزندان رسولاللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)) آمدهام.» گفت: «به نماز ايستاده است.» من در مقابل خانه نشستم، اندكى گذشت و خادم بيرون آمد و گفت: «ادخل على بركةاللّه.» من داخل شدم و بر آن حضرت سلام كردم، او جواب دادو فرمود: « بنشين، خدايت بيامرزد.» نشستم. پس اندكى امام سر به زير انداخت و سپس سر برداشت و فرمود: «كنيهات چيست؟» گفتم: «ابو عبداللّه.» فرمود: «خدا كنيهات را ثابت كند و موفقت بدارد! اى ابو عبداللّه! سؤالى داشتى؟» در دلم گفتم: اگر در زيارت حضرت و عرض سلام بر او هيچ فايدهاى نداشت جز همين دعا، بىشكّ زياد بود، امام فرمود: «سؤالى داشتى؟» عرض كردم: «از خداى تعالى خواستم كه دل شما را با من مهربان كند و از دانشات بهرهمندم فرمايد، اميدوارم خداى تعالى درخواست مرا درباره شريف اجابت فرموده باشد.»

فرمود: «اى ابا عبداللّه! دانشى كه مخصوص ماست، آموختنى نيست، بلكه نورى است كه خدا بر دل كسى كه مىخواهد راهنماييش كند، مىافكند. پس اگر خواستى از چنين دانشى بهرهمند گردى، در آغاز بايد حقيقت بندگى را در جان خود پيگيرى كنى و با به كار گرفتن دانش در طلب علم باشى و از خدا درخواست فهم كنى تا خداوند به تو بفهماند.»گفتم: «يا شريف!...» فرمود: «بگو يا ابا عبداللّه.» عرض كردم: «يا ابا عبداللّه! حقيقت بندگى چيست؟» فرمود: «سه چيز است:اوّل، آنكه بنده خدا در تمام آنچه خداى تعالى در اختيار او قرار داده است، ملكيّتى براى خود نبيند ; زيرا بندگان حقيقى مالك هيچ چيز نمىشوند و اموال را مال خدا مىبينند و هر جا كه خداى تعالى دستور فرموده، آن را قرار مىدهند. دوّم آنكه بنده براى خودش تدبير نداشته باشد. و سوّم همه اشتغال و كارش در دستورات و امر و نهى الهى باشد. پس هنگامى كه بندهاى در نعمتهاى الهى مالكيّتى براى خود نديد ، انفاق كردن در موردى كه خدا دستور داده، بر او آسان مىشود و هرگاه بنده تدبير امور خود را به مدبّرش واگذار كرد، مصيبتهاى دنيا بر او آسان مىشود و هرگاه بندهاى به آنچه خداى تعالى امر و نهى فرموده، مشغول شد، فراغتى به او دست نمىدهد تا به مجادله و مباهات با مردم بپردازد و اگر خداى تعالى بندهاى را گرامى داشت و به اين سه صفت موفق فرمود، دنيا و شيطان و خلق همگى در نظر او خوار مىشوند، و او از روى زيادهطلبى و يا فخر فروشى دنيا را نمىطلبد و آنچه را كه در نزد مردم است

به خاطر عزت يافتن و برترى جستن طلب نمىكند و روزگار خود را به بطالت نمىگذراند و اين اوّلين درجه تقوى است، خداى تعالى مىفرمايد: اين خانه آخرت را ما براى كسانى قرار خواهيم داد كه در زمين برترى و فساد نخواهند، و عاقبت نيكو از براى افراد با تقواست.»گفتم: «يا ابا عبداللّه! مرا وصيّتى بفرما.» فرمود: «نُه چيز وصيت مىكنم، اين نُه چيز وصيت من به كسانى است كه بخواهند در راه خدا قدم بردارند، از خدا مىخواهم كه تو را موفق بدارد تا آنها را به كار بندى. سه چيز از آن نه چيز درباره رياضت نفس است، و سه چيز درباره بُردبارى، و سه چيز در دانشآموزى است، پس نيكو به خاطر بسپار، يمبادا به آنها با ديده حقارت بنگرى.» «عنوان» مىگويد: «كام توجه كردم ببينم حضرت چه دستور مىدهد؟»امام فرمود: «اما آنكه درباره رياضت است: 1. مبادا چيزى را كه اشتها ندارى، بخورى، كه حماقت و ابلهى مىآورد. جز به هنگام گرسنگى چيزى مخور. 2. چون خواستى بخورى، از حلال بخور و نام خدا را ببر. 3. به ياد حديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) باش كه فرمود: آدمى ظرفى را پر نكرد كه شرّش از شكم بيشتر باشد، و چون ناچار بايد بخورى، يك سوم شكم را براى غذا و يك سوم را براى نوشيدن و يك سوم ديگر را براى نَفَس كشيدن بگذار. و اما آنكه درباره بردبارى است :

1. كسى كه به تو گفت: اگر يكى بگويى، ده جواب خواهى شنيد، به او بگو: اگر ده هم بگويى، يك پاسخ از من نخواهى شنيد ! 2. كسى كه تو را ناسزا گفت، بگو: اگر در آنچه مىگويى راستگويى از خدا مىخواهم كه مرا بيامرزد و اگر در آنچه مىگويى، دروغگويى از خدا مىخواهم كه تو را بيامرزد. 3. هر كس تو را تهديد به جور و غَدَر كرد، تو او را وعده نصيحت و دعابده. و اما آنكه درباره دانش است: 1. هر چرا كه نمىدانى، از دانشمندان بپرس; و مبادا پرسش تو به آن منظور باشد كه آنان را در تنگناىِ جواب قرار دهى و يا آزمايش كرده باشى. 2. و مبادا كه به رأى خود عمل كنى، تا مىتوانى راه احتياط را از دست مده. 3. از فتوا دادن بگريز; هم چنان كه از شير مىگريزى، و گردنت را پل پيروزى ديگران مكن. سپس امام صادق(عليه السلام) فرمود: «يا ابا عبداللّه! از نزد من برخيز كه نصيحت لازم را به تو كردم و وِرد مرا بر هم مزن كه من درباره خودم مرد بخيلى هستم]= بسيار مواظب وقت خود هستم[.»

و صيّت علاّمه حلى(قدس سره) به فرزندش

بسم الله الرحمن الرحيم پسركم! خداوند تعالى تو را بر انجام دادن فرمانهايش استوار بدارد و بر عمل خير و ملازمت آن توفيقات دهد و به سوى آنچه دوست مىدارد و راضى است، رهنمايت باشد و به آنچه از خيرها آرزو دارى و خواهانى، برساندت و در دنيا و آخرت سعادتمندت كند و هر چه كه با آن، چشم روشن مىگردد، هديهات كند و عمر نيكو و زندگى آرام و خوش روزگارت را سپرى سازد و مُهر «صالح است» بر اعمالت بنهد و وسايل رسيدن به سعادت را روزىات كندو از بركتهاى بزرگ و والايش بر تو بباراند و خداوند از هر بلا و سختى دورت بدارد و بديها را از تو دفع كند!بدان! كه من در اين كتاب ]= قواعدالأحكام[ چكيده و فشرده احكام را به گونهاى موجز آوردم و پايههاى اسلام را با كلمات كوتاه و عبارتهايى روان روشن ساختم و راه رشد و طريق استوار را واضح كردم. تأليف اين كتاب به هنگامى است كه پنجاه سال از عمر را گذراندهام و وارد دهه شصت زندگى شدهام. دهه شصت زندگى آنى است كه مهتر خلايق ]= جناب رسولالله(صلى الله عليه وآله وسلم)[ فرموده: «آن، آغازگاه هجوم مرگ است.»

حال اگر خداوند تعالى ]در اين دهه[ بر من مرگ را نوشته باشد و آن را با «قَدَر»ش حتمى كرده باشد، از آنجا كه او فرمانش را بر بندگان حاضر و مسافر، جارى سازد، پس من هم ـ همانگونه كه خداوند تعالى وصيّت را بر من واجب و بخصوص هنگام احساس مرگ مرا مأمور به آن كرده است ـ ]تو را مخاطب ساخته [و برايت وصيّت مىكنم به:اينكه همدوش با تقواى الهى باشى، كه آن ـ بيقين ـ سنّت پايدار و واجب حتمى و سپر نگه دارنده و توشه ماندگار است. و ]آن[ پر سودتر چيزى استكه انسان براى روزى كه چشمها از هيبتِ آن روز گشاده و خيره مىماند و يار و ياور نيست، خواهد داشت. التزام به پيروى اوامر خداوند تعالى و انجام دادن آنچه او مىپسندد و پرهيز از آنچه او ناخوش دارد و دورى از نواهى خداوند تعالى. زندگىات را در تحصيل كمالات نفسانى سپرى ساز و اوقاتت را در كسب فضايل علمى و عروج از پَستى نقص به بالاترين نقطه كمال و اوجگيرى در آسمان عرفان و نه سقوط به جايگاه جهال و ]و عمرت را با [گرايش عاشقانه به پسنديدهها و يارى برادران دينى و پاسخ درشتخو را به سخن نيكو گفتنو نيكورفتار را با چهره باز پذيرفتن بگذران!پرهيز از رفاقت با انسانهاى پَست و همنشينى با افراد نادان، زيرا رفاقت و همنشينى با آنان خُلْق و خوى ناپسند و باطن پَسْت بر جا مىنهد. التزام به همدوشى با عالمان و نشست و برخاست با فاضلان داشته باش كه آن براى كسب كمالات زمينه كامل را فراهم مىسازد و برايت، توان و مهارت در يافتن پاسخ مجهولات را به دنبال دارد. بايد، امروزت از ديروزت بهتر باشد. تو و التزام به صبر و توكّل و رضا. هر روز و شب، محاسبه نفس كن!

از خداوند بسيار آمرزش بخواه!از نفرين مظلوم بترس! بخصوص از نفرين يتيم و پيرزن، كه خداوند در مورد شكستن دِلْشكسته، گذشت نمىكند. تو و التزام به نماز شب; كه رسولالله(صلى الله عليه وآله وسلم) بر آن تشويق كرده و دعوت به اقامه آن كرده و فرموده است: «مَنْ خُتِمَ له بقيام الليل، ثمّ مات، فله الجّنَة.»: هر كه آخرين عملش، اقامه نماز شب باشد و بميرد، بهشت براى او باشد. تو و التزام به صله رحم; كه بيقين، به عمر آدمى مىافزايد. تو و التزام به خوشرويى. همانا رسولالله(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «إنّكم لن تسعوا الناس بأموالكم، فسعوهُمْ بأخلاقكم!»: همانا شما را نرسد كه با اموالتان، تمامى افراد را در آسايش قرار دهيد; لذا آنان را با اخلاقتان خشنود سازيد.

/ 18