دستورالعملى از آيت الله حسن زاده آملى ـ مدظله العالى - در محضر عارفان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در محضر عارفان - نسخه متنی

واصف بادکوبه‏ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بايد رذايل نفسانى را از خود دور كرده و به اخلاق فاضله انسانيت از علم و عدالت و عفت و ... متخلّق شود. تا جايى كه انسان با هوى و هوس خود متحرك است، بنده شيطان است. آن را نبايد به حساب خدا بگذارد. انسان اگر بخواهد با معارف اسلام آشنا شود، بايد هوى و هوس را رها كند. هوى و هوس همان دعوت شيطانى است. شيطان همراه ماست، ولى آن را مىتوان ترك كرد، مىتوان دور كرد دست خود شماست. با اطاعت از فرمان خدا، شيطان دنبال كار خودش مىرود.

مادامى كه تابع هوى و هوس هستى، خودت شيطان را ميهمانى مىكنى و از شيطان جدايى ندارى. وقتى هوى و هوس را رها كردى، آن وقت بنده خدا هستى. و اگر بنده خدا شدى، ان شاء الله همه چيز دارى، آن وقت، فهم كتاب هم هست. بُعد الهى انسانمبدأ ايمان به حق تعالى، مبدأ ايمان به ماوراى طبيعت و مراتب و درجات و كمال ايمان، همان حيثيت الهى در انسان است; همان جهت الهى كه خداوند در اين موجود به وديعت نهاده است، و از آن مىتوان به روح، يا به عقل نورانى و جهد الهى تعبير كرد.

اساس فطرت، روى همين جهت الهى است. لذا فطرت انسان، عبوديت حق است. فطرت انسان، توحيد است. كفر و نفاق، خارج از فطرت است. اگر اين نورانيت الهى كه در اين موجود است، به سوى خدا حركت كند و در عبوديّت حق به جهات الهى متحرك شود، اين ايمان تكامل پيدا مىكند. انسان بايد به خدا نزديك شود و مراتب خود را بالا برد. از مراتب حيوانيت و مراتب نفس اماره و از حجابهايى كه مانع از مشاهده حق است، مزكّى و مهذّب شود. بايد بندگى خدا را كرد. اگر بگويى: دلم مىخواهد چنين كنم ، در فلان مسير حركت كنم، اين همان مسير شيطان است. مسلمان كسى است كه در حركتش رضاى خدا را ملاحظه كند. ببيند آيا خدا راضى ياست. آيا اين بساطى كه فع در دنيا پيدا كرده است، مورد رضاى خداست، يا همه آنها بر خلاف رضاى خداست!جميع «ماسوى الله» و آنچه غير خداست، حجاب عن]= از[الله هستند، اَستار ]= پردهها[ و حُجبند، موانع رؤيت حقند. كسانى كه ايمان به خدا آوردهاند، عملشان براى خداست; و آن عمل براى آنان سازندگى دارد. نماز آنها سازنده است، مؤمن را مىسازد ، به گونهاى كه از رذايل و منكرات فاصله پيدا مىكند. روزه آنها سازنده است. مؤمن اگر صائم ]= روزهدار[ شد، مخصوصاً صومى كه غير از امساك از خوردن و آشاميدن و ساير چيزهايى كه بايد ترك كند، است; زبان، چشم و قلبش هم صائم باشد، چنين صومى سازنده است. راه رسيدن به مقامات عالى انسانى كه حدّ نهايت ندارد، در سايه بندگى است. انسان به ميزانى كه حركتش الهى شود و خالص گردد، به خداوند و اولياى او نزديك مىشود. انسان بايد از انبيا(عليهم السلام) تبعيت كند و راه آنان را برود ، تا به كمالاتى كه براى او آماده كردهاند برسد. نبى اكرم(صلى الله عليه وآله)خود را پاك كرده بود و به مقام طهارت نفس رسيده بود، تا به مقام خاتميّت و معراج و نبوت و ولايت رسيد. خدا همه را موفق كند كه براى خود نافع باشيد. برنامه اسلام، براى شما نافع است. خدمتگزار خود باشيد، خود را اصلاح كنيد. خود را تزكيه كنيد. خود را تهذيب كنيد. با خدا ارتباط پيدا كنيد. ارتباط خدا به معنى كنارهگيرى از مردم نيست، بلكه بايد كار مردم را براى خدا انجام دهيد. معاشرت و كسب براى خدا باشد. اگر با خدا ارتباط پيدا كنيد ، ديگر رها نمىكنيد. همه بديها به خاطر اين است كه رابطه برقرار نمىشود. اگر انسان دستگاه توحيد را فهميد، اگر فهميد همه چيز در دستگاه خدا هست، نمىتواند از دستگاه خدا صرف نظر كند. اگر به وسيله اطاعت خدا، در راه او مجاهده كردى، همچون مجاهداتى كه انبيا و اوليا و صلحا كردند، اين مجاهده، شما را در فطرت نگه مىدارد; چون خدا به مجاهد وعده داده است كه اگر من را در برابر شيطان يارى كردى، من هم تو را يادى مىكنم; «إن تنصروا الله ينصركم». اگر همه بخواهند تو را زمين بزنند، نمىتوانند ; چون خدا مىخواهد تو بالا بروى. اگر در يك روز، صد مرتبه نصرت حق بكنى، صد مرتبه نصرت خدا را، مىبينى راه ديدن، هدايت ويژه است، و آن، غير هدايت عمومى است. اين هدايت ويژه، رابطه بين مجاهد و خداى تعالى است. هر شخصى كه در راه حق مجاهده كرد، خدا او را نصرت مىكند. برويد تجربه كنيد. اين هدايت، مخصوص به مجاهدِ فى سبيل الله است; چه، جهاد نفس و چه جهاد در جبهه. هر كه اين مجاهده را بكند، اين هدايت نصيب او مىشود. از اين جوانى، خوب و كامل استفاده كنيد! اين جوانى را در راه حق صرف كنيد!

اعضا و جوارح را در راه خدا صرف كنيد! بيدارى شبها را صرف حيات ابدى خود كنيد! صلاة جاذب نفوس انسانى است. صلاة معراج مؤمن است و اين معراجيّت صلاة، معراجيت واقعى است. ولى چرا نفوس عروج پيدا نمىكنند، چرا به سوى الله حركت نمىكنند، چرا به خداى تعالى تقرب پيدا نمىكنند، چگونه است كه هم نماز مىخواند، هم قلدرى، سفّاكى و سبعيّت مىكند! اين، براى اين است كه نمازش صادقانه نيست. اگر نماز صادقانه بود، عروج دارد. دروغ بافى، آدم را به جايى نمىرساند.

«اياك نعبد و اياك نستعين» يعنى: من به حق تعالى، عبوديت محض دارم، تسليم هواى نفس نيستم، تسليم شيطان نيستم، منتهاى حركت انسان اين است كه به هيچ موجودى وابسته نباشد و فقط به حق تعالى وابستگى داشته باشد. آزادى نفوس وقتى است كه تمام وابستگىها به نفوس و اربابها را كنار بگذارد و فقط به خداى تعالى وابسته باشد. آزادى نفوس، عبارت از اين است كه از خداى تعالى استعانت جويد و از احدى جز خداى تعالى، طلب نصرت نكند. منتهاى كمال بشر اين است كه اين مقام را پيدا كند.و قتى اين مقام را پيدا مىكند، كه راستگو باشد. در نماز امام زمان ـ عجّل الله فرجه ـ تكرار «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» براى اين است كه عروج پيدا كند ولى اگر صد تا دروغ گفتيد سقوط پيدا مىكنيد. اگر كسى بخواهد از نفوس بشرى به نفوس الهى و از نفوس نارى ]= جهنمى[ به نفوس نورى حركت كند و به آن برسد و به تربيتهاى الهى تربيت شود، بايد به صبر و صلاة استعانت جويد. بايد در برابر بلا و حوادث جهانى صابر باشد. نماز براى اين است كه شما را پرواز دهد. چه كنيم كه مىگوييد:

ما اين جا مىخواهيم مشغول چلوكبابمان باشيم! تو بالاتر از اين حرفها هستى كه اسير چلوكباب باشى! تو بايد از اين پروازى كه انبيا و اوليا و اوصيا و صلحا دارند، سهمى داشته باشى. گمان نكن كه آن پرواز، اختصاص به آنها دارد! ما هم اگربنده خالص خدا شويم، دست از تشريفات برداريم، دست از شركمان برداريم و دست از اين بتپرستى برداريم، مىتوانيم از اين پرواز سهمى داشته باشيم. گمان نكنيد فقط اهل مكه بتپرست بودند. ما هم اگر بندگى هوى و هوس را بكنيم، بتپرستيم منتها بت ما، هوى و هوس ماست.

عمل صالح، انجام واجبات الهى و ترك محرمات است. اينها ايمان را تقويت مىكند. معصيت و نافرمانى خدا، كار را به جاى مىرساند كه ايمان را از انسان سلب مىكند. مردم معصيت كار عاقبتِ امرشان اين است كه ديگر ايمان هم ندارند. معصيت، انسان را به شيطان نزديك مىكند و بندگى خدا، انسان را به خدا]نزديك مىكند[. خدا همه را موفق بدارد! در راه حق حركت كنيد و در راه الهى متحرك باشيد. اگر بطيئى ]= كندرو [هم باشيد، نافع است. راه شيطان، آدم را به خدا نمىرساند. همه موفق و مؤيد باشيد! همه چيز به بركت پيغمبر خداست!

دستورالعملى از آيت الله حسن زاده آملى ـ مدظله العالى

بسماللّه خير الأَسماءدر حيرتم كه چه نويسم؟! روى سخنم با كيست؟ با خفته است يا با بيدار؟ اگر با خفته است، خفته را خفته كى كند بيدار؟ و اگر با بيدار است، بيدار در كار خود بيدار است. وانگهى نويسنده چه نويسد كه خود نامه سياه و از دست خويش، در فرياد است. پيرى و جوانى چو شب و روز بر آمدما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيمبدنوع پشمها كه رشتيم و بدجنس تخمها كه كِشتيمخرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيمديبا نتوان بافت

از اين پشم كه رشتيمچون از كشتزار خود، بىخبرم آسوده مىچرم، آه اگر از پس امروز بود فردايى! وليكن به قول شيخ اجل سعدى:گاه باشد كه كودك نادانبه غلط بر هدف زند تيرىكلمهاى چند تقرير شود، و نكاتى اندك تحرير گردد، شايد كه دلپذير افتد. مگر صاحبدلى روزى به رحمتكند در حق درويشان دعايىمعرفت نَفْس، طريق معرفت ربّ است، كه از سيّد انبيا و هم از سيّد اوصيا ـ صلوات اللّه عليهما ـ مأثور است: من عرف نفسه فقد عرف ربّه; هر كس در خويشتن بينديشدو در خلقت خود تفكر و تأمل كند، دريابد كه: اين شخص محيّرالعقول، واجب بالغير است; بلكه خود و جميع سلسله موجودات را محتاج به حقيقتى بيند كه طرف و سر سلسله همه است، و جز او، همه ربط محض به اويند و چون معلول، هر چه دارد، پرتوى از علت است، تمام اشيا را مرايى جمال حق بيند. و چون معلول به علتش قائم است، علّت با معلول معيّت دارد، نه معيّت مادّى و اقتران صورى، بلكه معيّت قيّومى كه اضافه إشراقى علّت به ما سواهاست. و چون در سلسله موجودات، اوّل «علّت» است و با همه و در همه اوّل اوست، پس اوّل، علّت ديده مىشود، سپس معلول. دلى كز معرفت نور و ضيا ديدبه هر چيزى كه ديد اوّل خدا ديداين بنده در ابياتى گفتهاست:من به يارم شناختم يارمتو به نقش و نگار، يعنى چه؟عقل خبير اين لطيفه را از كريمه «و هو معكم اينما كنتم» در مىيابد، و از گفتار حق سبحانه به كليمش كه «أنا بدّك اللازم يا موسى» مىخواند، و به سرّ و رمز اشارت ارسطو كه «إن الأشياء كلها حاضرات عند المبدأ الأوّل على الضرورة و البتّ» پى مىبرد. تا درجةً فَدَرجةً به جايى مىرسدكه مىبيند حقيقت امر، فوق تعبير به علّت و معلول است. و چون وجود، در هر جا قدم نهاد، خير محض و قدومش، خير مَقْدم است، و همه خيرات از يك حقيقت فائض شدهاند كه «ان من شئ إلاّ عندنا خزائنه»، پس كل الكمال و كمال الكلّ، مبدأ واجب الوجود است، و عقل بالفطرة عاشق آن كمال مطلق است كه «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» و جنّت اهل كمال، همان كمال است كه جنّت لقاست. در ابياتى گفتهام:چرا زاهد اندر هواى بهشت استچرا بىخبر از بهشت آفرين استبلكه ماسواه، شتابان به سوى او رهسپارند.

در غزلى گفتهام:معشوق حُسن مطلق اگر نيست ماسواهيكسر به سوى كعبه عشقش روانه چيستو متأله سبزوارى چه نيكو فرموده است:و كلُّ ما هناك حَيٌّ ناطقو لجمال اللّه دوماً عاشقحالا كه عقل به فطرت، طالب آن مقام است، ناچار از موانع بايد برحذر باشد، و اگر رهزنى سدّ راه شد، لابد بايد با او بجنگد تا به مقصود رسد، بلكه بىرهزن نخواهد بود و نتوان بود. در اين مشهد كه آثار تجلّى استسخن دارم ولى ناگفتن أولى استو آن رهزن جز ما، ديگرى نيست. تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيزخوشا كسى كه در اين راه بىحجاب رَوَددر ترجيح بندى گفتهام:

زنگ دل را زداى تا يارتبدهد در حريم خود بارتبه خداى عليم بىهمتاحاجبى نيست غير زنگارتخواهشگونه گون نفسانىكرد در دام خود گرفتارتشد خدابينيت ز خود بينىرفت دينداريت به دينارتواى بر تو اگر كه مىخواهىگرم دارى به خويش بازارتسر تسليم بايدت بودنگر بزارت كشند بردارتاندرين يك دو روزه دنيانرسانى به خلق آزارتتو بهشت و جهنّم خويشىتا چه خواهد كه بود اسرارتگرچه بسيار تو بود اندكز اندكت مىدهند بسيارتاى بنده خداى! به خود آى و در حضور و مراقبت مىكوش كه:

در خلوتى ز پيرم كافزوده باد نورشخوش نكتهاى شنيدم در وجد و در سرورشگفتا حضور دلبر مفتاح مشكلاتستخرّم دلى كه باشد پيوسته در حضورشندانم كدام ذرّه بىمقدار در خواب غفلت است تا بنى آدم غافل باشد، اگر چه هيچ ذرّهاى بىمقدار نيست كه:دل هر ذره را كه بشكافىآفتابش در ميان بينى«يا ايّها الإنسان ما غرّك بربّك الكريم الّذى خلقك فسوّيك فعدلك في أى صورة ما شاء ركّبك»قرآن كريم صورت حقيقيه انسان كامل است و صراط مستقيم كه «يهدى إلى الرشد»، «يهدى للتى هى أقوم».

ره رها كردهاى، از آنى گمعز ندانستهاى، از آنى خوارجز بدست و دل محمّد نيستحلّ و عقد خزينه اسراربيدار باش و از تن آسايى بركنار باش كه:ناز پرورده تنعّم نبرد راه به دوستعاشقى شيوه رندان بلاكش باشدكام حيوانى را به بىزبانها گذار، تو كه مشمول «الرحمن علّم القرآن خلقالإنسان علّمه البيان» هستى، اهل بيان باش. خاموش باش تا گويا شوى. چشم ببند تا بينا شوى. رسولاللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «غضّوا أبصاركم ترون العجائب.»آبْ كمجو، تشنگى آور بدستتا بجوشد آبت از بالا و پستبه خويشتن خطاب مىكنم:

أى همبازى اطفال! اى سرگرم به قيل و قال! اى اسير اصطبل و علف! اى دور از سعادت و شرف! اى محبوس در لظاى ]= آتش[هوى! اى محروم از جنّت لقاء! عمر به بىحاصلى و بوالهوسى گذشت، چه شود كه به خود آيى و ببينى چه كسى! «بل تؤثرون الحيوة الدنيا و الآخرة خير و أبقى»، «كلاّ بل تحبون العاجلة و تذرون الآخرة». ندانم چه كسى به در خانه دوست رفت و نا اميد برگشت؟!يك صبح به اخلاص بيا بر در ماگر كام تو بر نيامد آن گه گله كنچه كسى سوز دلش به التهاب آمد و برد ]

= خنكاى[اليقين عشق التهابش را فرو ننشاند؟اى كه عاشق نئى، حرامت بادزندگانى كه مىدهى بر باددر به روى همه باز است، دربان ندارد، تعيين وقت لازم نيست، هيچ عنوان و رسم نمىخواهد، جز اين كه:در كوى ما شكسته دلى مىخرند و بسبازار خود فروشى از آن سوى ديگر استكمال اصفهانى چه خوش گفته است:بر ضيافتخانه فيض نوالت منع نيستدر گشاده است و صلا در داده، خوان انداختهرهرو، چه زن باشد و چه مرد، چه آسيه و مريم، چه جنيد و ابراهيم ادهم. به قول عمّان سامانى:

همتى بايد قدم در راه زنصاحب آن خواه مرد و خواه زنغيرتى بايد به مقصد ره نوردخانه پرد از جهان چه زن چه مردشرط راه آمد نمودن قطع راهبر سر رهرو، چه معجر، چه كلاهسخنى چند در آداب «سائر الىاللّه» بياوريم ـ كه پا در كفش بزرگان كنيم و تشبّه به آنان كه «من تشبّه بقوم فهو منهم» ـ آرزو بر جوانان عيب نيست!1 ـ قرآن كه صورت كتبيه انسان كامل ـ أعنى ]= مقصودم[ حقيقت محمّديه ـ است، به اندازهاى كه از آن بهرهبردهاى، به حقيقت خاتم(صلى الله عليه وآله وسلم)تقرّب يافتهاى، اقرأ و ارقه]

= بخوان و بالارو[. رسولاللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «انّ هذا القرآن مأدبةٌ; فتعلّمُوا مأدبتَهُ ما استطعتُم و انّ أصفرَ البيوتِ لجوفٌ اصفر من كتاب اللّه تعالى.» پس اى إخوان صفا و خلاّن وفا! به مأدبهاى آييد كه «فيها ما تشتهى الأنفس و تلذّ الأعين». 2 ـ اى عبادالرّحمن! آخر سوره فرقان از «عباد الرحمن الذين يمشون علىالارض» تا آخر سوره، هر يك دستورالعمل كاملى است. 3 ـ در باب سيزدهم و باب بيستم ارشاد القلوب ديلمى آمده است كه: «قال النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): يقولاللّه تعالى: من أحدث و لم يتوضّأ فقد جفانى، و من أحدث و توضأ و لم يصلّ ركعتين فقد جفانى، و من صلّى ركعتين و لم يدعني فقد جفانى، و من أحدث و توضأ و صلّى ركعتين و دعاني فلم أجبه فى ما يسأل من أمر دينه و دنياه، فقد جفوته و لست بربٍّ جَاف.»

حالا كه در اين عمل سهلِ رخيص چنين نتيجه عظيم و نفيس است، خوشا حال آن كه از علو همّت خود بعد از اداى اين دستور از حق تعالى مطلبى بخواهد كه آن را زوال و نفاد نباشد، أعنى حلاوت ذكر و لذت لقا و شرف حضور بخواهد، و زبان حالش اين باشد كه:ما از تو نداريم به غير از تو تمنّاحلوا به كسى ده كه محبّت نچشيده است4 ـ «و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا يحبّ المسرفين» فضول طعام، مُميت ]= ميرانده[ قلب است، و مفضى ]= كشاننده [به سركشى نفس و طغيان اوست، و از اجلّ خصال مؤمن، جوع ]

= گرسنگى[ است. نه چندان بخور كز دهانت بر آيدنه چندان كه از ضعف جانت برآيد5 ـ همان طور كه فضول طعام، مُميت قلب است، فضول كلام نيز از قلب قاسى برخيزد. از رسولاللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت است: «لا تكثروا الكلام بغير ذكراللّه; فإن كثرة الكلام بغير ذكراللّه، قسوُ القلب. إنَّ أبعد النّاس مناللّه القلبُ القاسى.»6 ـ محاسبت نفس; كه امام كاظم(عليه السلام) فرمود: «ليس منّامن لم يُحاسب نفسَه فى كلّ يوم; فإن عمِلَ حسناً، استزاداللّه، و إن عمل سيّئاً، استغفراللّه تعالى منه و تاب إليه.»7 ـ مراقبت، و اين مطلب عمده است. قالاللّه تعالى: «و كاناللّه على كلّ شئ رقيباً.» و قال النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) لبعضاصحابه: «اعبداللّه كأنّك تراه، فإن لم تكن تراه، فهو يراك.»8 ـ «الأدب معاللّه تعالى فى كلّ حال».

در باب چهل و نهم كتاب ارشاد القلوب ديلمى آمده است: «روى أن النّبي(صلى الله عليه وآله وسلم)خَرَجَ إلى غنم له و يراعيها عريان يفلى ثيابه، فلمّا رآه مقب لبسها، فقال النبي(صلى الله عليه وآله وسلم): «امض فلا حاجة لنا فى رعايتك.» فقال: «و لم ذلك؟!» فقال: «إنا أهل بيت لانستخدم من لا يتأدب معاللّه و لا يستحيي منه فى خلوته.»9 ـ العزلة. سلامت در عزلت است. با خلق باش و نباش. هرگز ميان حاضر و غائب شنيدهاىمن در ميان جمع و دلم جاى ديگر است

10 ـ التهجد، «و من الليل فتهجّد به نافلة لك عسى أن يبعثك ربّك مقاماً محموداً وقل ربّ ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنك سلطاناً نصيراً.»11 ـ التفكر، قالاللّه تعالى: «الذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الأرض، ربّنا ما خلقت هذا يباط سبحانك فقنا عذاب النّار.»12 ـ ذكراللّه تعالى فى كلّ حال قلباً و لساناً. قوله سبحانه: «و اذكر ربّك فى نفسك تضرعاً و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال و لا تكن من الغافلين إنّ الذين عند ربّك لا يستكبرون عن عبادته و يسبّحونه و له يسجدون.»13 ـ رياضت در طريق علم و عمل بر نهجى ]= شيوهاى[ كه در شريعت محمّديّه(صلى الله عليه وآله وسلم)مقرّر است و بس، كه علم و عمل براى طيران به اوج كمال و عروج به معارج به منزلت دو بالند.

/ 18