مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1078
نمايش فراداده
دفتر چهارم از كتاب مثنوىمنازعت اميران عرب با مصطفى عليه السلام كى ملك را مقاسمت كن با ما تا نزاعى نباشد و جواب فرمودن مصطفى عليه السلام كى من مامورم درين امارت و بحث ايشان از طرفين
-
آن اميران عرب گرد آمدند
كه تو ميرى هر يك از ما هم امير
هر يكى در بخش خود انصاف جو
گفت ميرى مر مرا حق داده است
كين قران احمدست و دور او
قوم گفتندش كه ما هم زان قضا
گفت ليكن مر مرا حق ملك داد
ميرى من تا قيامت باقيست
قوم گفتند اى امير افزون مگو
در زمان ابرى برآمد ز امر مر
رو به شهر آورد سيل بس مهيب
گفت پيغامبر كه وقت امتحان
هر اميرى نيزه ى خود در فكند
پس قضيب انداخت در وى مصطفى
نيزه ها را هم چو خاشاكى ربود
نيزه ها گم گشت جمله و آن قضيب
ز اهتمام آن قضيب آن سيل زفت
چون بديدند از وى آن امر عظيم
جز سه كس كه حقد ايشان چيره بود
ملك بر بسته چنان باشد ضعيف
ملك بر بسته چنان باشد ضعيف
-
نزد پيغامبر منازع مي شدند
بخش كن اين ملك و بخش خود بگير
تو ز بخش ما دو دست خود بشو
سرورى و امر مطلق داده است
هين بگيريد امر او را اتقوا
حاكميم و داد اميريمان خدا
مر شما را عاريه از بهر زاد
ميرى عاريتى خواهد شكست
چيست حجت بر فزون جويى تو
سيل آمد گشت آن اطراف پر
اهل شهر افغان كنان جمله رعيب
آمد اكنون تا گمارد گردد عيان
تا شود در امتحان آن سيل بند
آن قضيب معجز فرمان روا
آب تيز سيل پرجوش عنود
بر سر آب ايستاده چون رقيب
روبگردانيد و آن سيلاب رفت
پس مقر گشتند آن ميران ز بيم
ساحرش گفتند و كاهى از جحود
ملك بر رسته چنين باشد شريف
ملك بر رسته چنين باشد شريف