دفتر چهارم از كتاب مثنوى
منازعت اميران عرب با مصطفى عليه السلام كى ملك را مقاسمت كن با ما تا نزاعى نباشد و جواب فرمودن مصطفى عليه السلام كى من مامورم درين امارت و بحث ايشان از طرفين
نيزه ها را گر نديدى با قضيب نامشان را سيل تيز مرگ برد پنج نوبت مي زنندش بر دوام گر ترا عقلست كردم لطفها آنچنان زين آخرت بيرون كنم اندرين آخر خران و مردمان نك عصا آورده ام بهر ادب اژدهايى مي شود در قهر تو اژدهاى كوهيى تو بي امان اين عصا از دوزخ آمد چاشنى ورنه در مانى تو در دندان من اين عصايى بود اين دم اژدهاست اين عصايى بود اين دم اژدهاست نامشان بين نام او بين اين نجيب نام او و دولت تيزش نمرد هم چنين هر روز تا روز قيام ور خرى آورده ام خر را عصا كز عصا گوش و سرت پر خون كنم مي نيابند از جفاى تو امان هر خرى را كو نباشد مستحب كه اژدهايى گشته اى در فعل و خو ليك بنگر اژدهاى آسمان كه هلا بگريز اندر روشنى مخلصت نبود ز در بندان من تا نگويى دوزخ يزدان كجاست تا نگويى دوزخ يزدان كجاست