مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1110
نمايش فراداده
دفتر چهارم از كتاب مثنوىبيان آنك مجموع عالم صورت عقل كلست چون با عقل كل بكژروى جفا كردى صورت عالم ترا غم فزايد اغلب احوال چنانك دل با پدر بد كردى صورت پدر غم فزايد ترا و نتوانى رويش را ديدن اگر چه پيش از آن نور ديده بوده باشد و راحت جان
-
كل عالم صورت عقل كلست
چون كسى با عقل كل كفران فزود
صلح كن با اين پدر عاقى بهل
پس قيامت نقد حال تو بود
من كه صلحم دايما با اين پدر
هر زمان نو صورتى و نو جمال
من همي بينم جهان را پر نعيم
بانگ آبش مي رسد در گوش من
شاخه ها رقصان شده چون تايبان
برق آيينه ست لامع از نمد
از هزاران مي نگويم من يكى
پيش وهم اين گفت مژده دادنست
پيش وهم اين گفت مژده دادنست
-
كوست باباى هر آنك اهل قل است
صورت كل پيش او هم سگ نمود
تا كه فرش زر نمايد آب و گل
پيش تو چرخ و زمين مبدل شود
اين جهان چون جنتستم در نظر
تا ز نو ديدن فرو ميرد ملال
آبها از چشمه ها جوشان مقيم
مست مي گردد ضمير و هوش من
برگها كف زن مثال مطربان
گر نمايد آينه تا چون بود
ز آنك آكندست هر گوش از شكى
عقل گويد مژده چه نقد منست
عقل گويد مژده چه نقد منست