مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1132
نمايش فراداده
دفتر چهارم از كتاب مثنوىباقى قصه ى موسى عليه السلام
-
گفت يا رب مي فريبد او مرا
بشنوم يا من دهم هم خدعه اش
كه اصل هر مكرى و حيلت پيش ماست
گفت حق آن سگ نيرزد هم به آن
هين بجنبان آن عصا تا خاكها
وان ملخها در زمان گردد سياه
كه سببها نيست حاجت مر مرا
تا طبيعى خويش بر دارو زند
تا منافق از حريصى بامداد
بندگى ناكرده و ناشسته روى
آكل و ماكول آمد جان عام
مي چرد آن بره و قصاب شاد
كار دوزخ مي كنى در خوردنى
كار خود كن روزى حكمت بچر
خوردن تن مانع اين خوردنست
شمع تاجر آنگهست افروخته
كه تو آن هوشى و باقى هوش پوش
دانك هر شهوت چو خمرست و چو بنگ
خمر تنها نيست سرمستى هوش
آن بليس از خمر خوردن دور بود
آن بليس از خمر خوردن دور بود
-
مي فريبد او فريبنده ى ترا
تا بداند اصل را آن فرع كش
هر چه بر خاكست اصلش از سماست
پيش سگ انداز از دور استخوان
وا دهد هرچه ملخ كردش فنا
تا ببيند خلق تبديل اله
آن سبب بهر حجابست و غطا
تا منجم رو با ستاره كند
سوى بازار آيد از بيم كساد
لقمه ى دوزخ بگشته لقمه جوى
هم چو آن بره ى چرنده از حطام
كو براى ما چرد برگ مراد
بهر او خود را تو فربه مي كنى
تا شود فربه دل با كر و فر
جان چو بازرگان و تن چون ره زنست
كه بود ره زن چو هيزم سوخته
خويشتن را گم مكن ياوه مكوش
پرده ى هوشست وعاقل زوست دنگ
هر چه شهوانيست بندد چشم و گوش
مست بود او از تكبر وز جحود
مست بود او از تكبر وز جحود