مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1231
نمايش فراداده
دفتر پنجم از كتاب مثنوىقصه ى آن شخص كى دعوى پيغامبرى مي كرد گفتندش چه خورده اى كى گيج شده اى و ياوه مي گويى گفت اگر چيزى يافتمى كى خوردمى نه گيج شدمى و نه ياوه گفتمى كى هر سخن نيك كى با غير اهلش گويند ياوه گفته باشند اگر چه در آن ياوه گفتن مامورند
-
گفت اگر نانم بدى خشك و طرى
دعوى پيغامبرى با اين گروه
كس ز كوه و سنگ عقل و دل نجست
هر چه گويى باز گويد كه همان
از كجا اين قوم و پيغام از كجا
گر تو پيغام زنى آرى و زر
كه فلان جا شاهدى مي خواندت
ور تو پيغام خدا آرى چو شهد
از جهان مرگ سوى برگ رو
قصد خون تو كنند و قصد سر
قصد خون تو كنند و قصد سر
-
كى كنيمى دعوى پيغامبرى
هم چنان باشد كه دل جستن ز كوه
فهم و ضبط نكته ى مشكل نجست
مي كند افسوس چون مستهزيان
از جمادى جان كرا باشد رجا
پيش تو بنهند جمله سيم و سر
عاشق آمد بر تو او مي داندت
كه بيا سوى خدا اى نيك عهد
چون بقا ممكن بود فانى مشو
نه از براى حميت دين و هنر
نه از براى حميت دين و هنر