مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1257
نمايش فراداده
دفتر پنجم از كتاب مثنوىقصه ى اهل ضروان و حسد ايشان بر درويشان كى پدر ما از سليمى اغلب دخل باغ را به مسكينان مي داد چون انگور بودى عشر دادى و چون مويز و دوشاب شدى عشر دادى و چون حلوا و پالوده كردى عشر دادى و از قصيل عشر دادى و چون در خرمن مي كوفتى از كفه ى آميخته عشر دادى و چون گندم از كاه جدا شدى عشر دادى و چون آرد كردى عشر دادى و چون خمير كردى عشر دادى و چون نان كردى عشر دادى لاجرم حق تعالى در آن باغ و كشت بركتى نهاده بود كى همه اصحاب باغها محتاج او بدندى هم به ميوه و هم به سيم و او محتاج هيچ كس نى ازيشان فرزندانشان خرج عشر مي ديدند منكر و آن بركت را نمي ديدند هم چون آن زن بدبخت كه كدو را نديد و خر را ديد
-
يك كس نامستمع ز استيز و رد
ز انبيا ناصح تر و خوش لهجه تر
زانچ كوه و سنگ دركار آمدند
آنچنان دلها كه بدشان ما و من
آنچنان دلها كه بدشان ما و من
-
صد كس گوينده را عاجز كند
كى بود كى گرفت دمشان در حجر
مي نشد بدبخت را بگشاده بند
نعتشان شدت بل اشد قسوة
نعتشان شدت بل اشد قسوة