مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1383
نمايش فراداده
دفتر پنجم از كتاب مثنوىگفتن خويشاوندان مجنون را كى حسن ليلى باندازه ايست چندان نيست ازو نغزتر در شهر ما بسيارست يكى و دو و ده بر تو عرضه كنيم اختيار كن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ايشان را
-
بس نهان از ديده ى نامحرمان
يا الهى سكرت ابصارنا
يا خفيا قد ملات الخافقين
انت سر كاشف اسرارنا
يا خفى الذات محسوس العطا
انت كالريح و نحن كالغبار
تو بهارى ما چو باغ سبز خوش
تو چو جانى ما مثال دست و پا
تو چو عقلى ما مثال اين زبان
تو مثال شادى و ما خنده ايم
جنبش ما هر دمى خود اشهدست
گردش سنگ آسيا در اضطراب
اى برون از وهم و قال و قيل من
بنده نشكيبد ز تصوير خوشت
هم چو آن چوپان كه مي گفت اى خدا
تا شپش جويم من از پيراهنت
كس نبودش در هوا و عشق جفت
عشق او خرگاه بر گردون زده
چونك بحر عشق يزدان جوش زد
چونك بحر عشق يزدان جوش زد
-
ليك بر محرم هويدا و عيان
فاعف عنا اثقلت اوزارنا
قد علوت فوق نور المشرقين
انت فجر مفجر انهارنا
انت كالماء و نحن كالرحا
تختفى الريح و غبراها جهار
او نهان و آشكارا بخششش
قبض و بسط دست از جان شد روا
اين زبان از عقل دارد اين بيان
كه نتيجه ى شادى فرخنده ايم
كه گواه ذوالجلال سرمدست
اشهد آمد بر وجود جوى آب
خاك بر فرق من و تمثيل من
هر دمت گويد كه جانم مفرشت
پيش چوپان و محب خود بيا
چارقت دوزم ببوسم دامنت
ليك قاصر بود از تسبيح و گفت
جان سگ خرگاه آن چوپان شده
بر دل او زد ترا بر گوش زد
بر دل او زد ترا بر گوش زد