مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1401
نمايش فراداده
 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

جواب گفتن امير مر آن شفيعان را و همسايگان زاهد را كى گستاخى چرا كرد و سبوى ما را چرا شكست من درين باب شفاعت قبول نخواهم كرد كى سوگند خورده ام كى سزاى او را بدهم

  • مير گفت او كيست كو سنگى زند چون گذر سازد ز كويم شير نر بنده ى ما را چرا آزرد دل شربتى كه به ز خون اوست ريخت ليك جان از دست من او كى برد تير قهر خويش بر پرش زنم گر رود در سنگ سخت از كوششم من برانم بر تن او ضربتى با همه سالوس با ما نيز هم خشم خون خوارش شده بد سركشى خشم خون خوارش شده بد سركشى
  • بر سبوى ما سبو را بشكند ترس ترسان بگذرد با صد حذر كرد ما را پيش مهمانان خجل اين زمان هم چون زنان از ما گريخت گير هم چون مرغ بالا بر پرد پر و بال مردريگش بر كنم از دل سنگش كنون بيرون كشم كه بود قوادكان را عبرتى داد او و صد چو او اين دم دهم از دهانش مى بر آمد آتشى از دهانش مى بر آمد آتشى