مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1410
نمايش فراداده
دفتر پنجم از كتاب مثنوىحكايت آن مهمان كى زن خداوند خانه گفت كى باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند
-
تا كه زوتر جانب معدن رود
زن پشيمان شد از آن گفتار سرد
زن بسى گفتش كه آخر اى امير
سجده و زارى زن سودى نداشت
جامه ازرق كرد زان پس مرد و زن
مي شد و صحرا ز نور شمع مرد
كرد مهمان خانه خانه ى خويش را
در درون هر دو از راه نهان
كه منم يار خضر صد گنج و جود
كه منم يار خضر صد گنج و جود
-
كين خوشى اندر سفر ره زن شود
چون رميد و رفت آن مهمان فرد
گر مزاحى كردم از طيبت مگير
رفت و ايشان را در آن حسرت گذاشت
صورتش ديدند شمعى بي لگن
چون بهشت از ظلمت شب گشته فرد
از غم و از خجلت اين ماجرا
هر زمان گفتى خيال ميهمان
مي فشاندم ليك روزيتان نبود
مي فشاندم ليك روزيتان نبود