مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1424
نمايش فراداده
دفتر پنجم از كتاب مثنوىايثار كردن صاحب موصل آن كنيزك را بدين خليفه تا خون ريز مسلمانان بيشتر نشود
-
مشورت كو عقل كو سيلاب آز
بين ايدى سد و سوى خلف سد
آمده در قصدجان سيل سياه
از چهى بنموده معدومى خيال
هيچ كس را با زنان محرم مدار
آتشى بايد بشسته ز آب حق
كز زليخاى لطيف سروقد
بازگشت از موصل و مي شد به راه
آتش عشقش فروزان آن چنان
قصد آن مه كرد اندر خيمه او
چون زند شهوت درين وادى دهل
صد خليفه گشته كمتر از مگس
چون برون انداخت شلوار و نشست
چون ذكر سوى مقر مي رفت راست
برجهيد و كون برهنه سوى صف
ديد شير نر سيه از نيستان
تازيان چون ديو در جوش آمده
شير نر گنبذ همي كرد از لغز
پهلوان مردانه بود و بي حذر
زد به شمشير و سرش را بر شكافت
زد به شمشير و سرش را بر شكافت
-
در خرابى كرد ناخنها دراز
پيش و پس كم بيند آن مفتون خد
تا كه روبه افكند شيرى به چاه
تا در اندازد اسودا كالجبال
كه مثال اين دو پنبه ست و شرار
هم چو يوسف معتصم اندر زهق
هم چو شيران خويشتن را واكشد
تا فرود آمد به بيشه و مرج گاه
كه نداند او زمين از آسمان
عقل كو و از خليفه خوف كو
چيست عقل تو فجل ابن الفجل
پيش چشم آتشينش آن نفس
در ميان پاى زن آن زن پرست
رستخيز و غلغل از لشكر بخاست
ذوالفقارى هم چو آتش او به كف
بر زده بر قلب لشكر ناگهان
هر طويله و خيمه اندر هم زده
در هوا چون موج دريا بيست گز
پيش شير آمد چو شير مست نر
زود سوى خيمه ى مه رو شتافت
زود سوى خيمه ى مه رو شتافت