مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1431
نمايش فراداده
دفتر پنجم از كتاب مثنوىفاش كردن آن كنيزك آن راز را با خليفه از زخم شمشير و اكراه خليفه كى راست گو سبب اين خنده را و گر نه بكشمت
-
زن چو عاجز شد بگفت احوال را
شرح آن گردك كه اندر راه بود
شير كشتن سوى خيمه آمدن
باز اين سستى اين ناموس كوش
رازها را مي كند حق آشكار
آب و ابر و آتش و اين آفتاب
اين بهار نو ز بعد برگ ريز
در بهار آن سرها پيدا شود
بر دمد آن از دهان و از لبش
سر بيخ هر درختى و خورش
هر غمى كز وى تو دل آزرده اى
ليك كى دانى كه آن رنج خمار
اين خمار اشكوفه ى آن دانه است
شاخ و اشكوفه نماند دانه را
نيست مانندا هيولا با اثر
نطفه از نانست كى باشد چو نان
جنى از نارست كى ماند به نار
از دم جبريل عيسى شد پديد
آدم از خاكست كى ماند به خاك
كى بود دزدى به شكل پاي دار
كى بود دزدى به شكل پاي دار
-
مردى آن رستم صد زال را
يك به يك با آن خليفه وا نمود
وان ذكر قايم چو شاخ كرگدن
كو فرو مرد از يكى خش خشت موش
چون بخواهد رست تخم بد مكار
رازها را مى برآرد از تراب
هست برهان وجود رستخيز
هر چه خوردست اين زمين رسوا شود
تا پديد آيد ضمير و مذهبش
جملگى پيدا شود آن بر سرش
از خمار مى بود كان خورده اى
از كدامين مى بر آمد آشكار
آن شناسد كاگه و فرزانه است
نطفه كى ماند تن مردانه را
دانه كى ماننده آمد با شجر
مردم از نطفه ست كى باشد چنان
از بخارست ابر و نبود چون بخار
كى به صورت هم چو او بد يا نديد
هيچ انگورى نمي ماند به تاك
كى بود طاعت چو خلد پايدار
كى بود طاعت چو خلد پايدار