دفتر پنجم از كتاب مثنوى
فاش كردن آن كنيزك آن راز را با خليفه از زخم شمشير و اكراه خليفه كى راست گو سبب اين خنده را و گر نه بكشمت
هيچ اصلى نيست مانند اثر ليك بي اصلى نباشدت اين جزا آنچ اصلست و كشنده ى آن شى است پس بدان رنجت نتيجه ى زلتيست گر ندانى آن گنه را ز اعتبار سجده كن صد بار مي گوى اى خدا اى تو سبحان پاك از ظلم و ستم من معين مي ندانم جرم را چون بپوشيدى سبب را ز اعتبار كه جزا اظهار جرم من بود كه جزا اظهار جرم من بود پس ندانى اصل رنج و درد سر بي گناهى كى برنجاند خدا گر نمي ماند بوى هم از وى است آفت اين ضربتت از شهوتيست زود زارى كن طلب كن اغتفار نيست اين غم غير درخورد و سزا كى دهى بي جرم جان را درد و غم ليك هم جرمى ببايد گرم را دايما آن جرم را پوشيده دار كز سياست دزديم ظاهر شود كز سياست دزديم ظاهر شود