مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 145
نمايش فراداده
دفتر اول از كتاب مثنوىتفسير ما شاء الله كان
-
ز انبهى برگ پنهان گشته شاخ
اين سخنهايى كه از عقل كلست
بوى گل ديدى كه آنجا گل نبود
بو قلاووزست و رهبر مر ترا
بو دواى چشم باشد نورساز
بوى بد مر ديده را تارى كند
تو كه يوسف نيستى يعقوب باش
بشنو اين پند از حكيم غزنوى
ناز را رويى ببايد همچو ورد
زشت باشد روى نازيبا و ناز
پيش يوسف نازش و خوبى مكن
معنى مردن ز طوطى بد نياز
تا دم عيسى ترا زنده كند
از بهاران كى شود سرسبز سنگ
سالها تو سنگ بودى دل خراش
سالها تو سنگ بودى دل خراش
-
ز انبهى گل نهان صحرا و كاخ
بوى آن گلزار و سرو و سنبلست
جوش مل ديدى كه آنجا مل نبود
مي برد تا خلد و كوثر مر ترا
شد ز بويى ديده ى يعقوب باز
بوى يوسف ديده را يارى كند
همچو او با گريه و آشوب باش
تا بيابى در تن كهنه نوى
چون ندارى گرد بدخويى مگرد
سخت باشد چشم نابينا و درد
جز نياز و آه يعقوبى مكن
در نياز و فقر خود را مرده ساز
همچو خويشت خوب و فرخنده كند
خاك شو تا گل نمايى رنگ رنگ
آزمون را يك زمانى خاك باش
آزمون را يك زمانى خاك باش