دفتر اول از كتاب مثنوى
داستان پير چنگى كى در عهد عمر رضى الله عنه از بهر خدا روز بي نوايى چنگ زد ميان گورستان
آن شنيدستى كه در عهد عمر بلبل از آواز او بي خود شدى مجلس و مجمع دمش آراستى همچو اسرافيل كوازش بفن يا رسيلى بود اسرافيل را سازد اسرافيل روزى ناله را انبيا را در درون هم نغمه هاست نشنود آن نغمه ها را گوش حس نشنود نغمه ى پرى را آدمى گر چه هم نغمه ى پرى زين عالمست كه پرى و آدمى زندانيند معشر الجن سوره ى رحمان بخوان نغمه هاى اندرون اوليا هين ز لاى نفى سرها بر زنيد اى همه پوسيده در كون و فساد گر بگويم شمه اى زان نغمه ها گوش را نزديك كن كان دور نيست هين كه اسرافيل وقتند اوليا جان هر يك مرده اى از گور تن گويد اين آواز ز آواها جداست گويد اين آواز ز آواها جداست بود چنگى مطربى با كر و فر يك طرب ز آواز خوبش صد شدى وز نواى او قيامت خاستى مردگان را جان در آرد در بدن كز سماعش پر برستى فيل را جان دهد پوسيده ى صدساله را طالبان را زان حيات بي بهاست كز ستمها گوش حس باشد نجس كو بود ز اسرار پريان اعجمى نغمه ى دل برتر از هر دو دمست هر دو در زندان اين نادانيند تستطيعوا تنفذوا را باز دان اولا گويد كه اى اجزاى لا اين خيال و وهم يكسو افكنيد جان باقيتان نروييد و نزاد جانها سر بر زنند از دخمه ها ليك نقل آن به تو دستور نيست مرده را زيشان حياتست و نما بر جهد ز آوازشان اندر كفن زنده كردن كار آواز خداست زنده كردن كار آواز خداست