دفتر اول از كتاب مثنوى
تفسير ما شاء الله كان
اين همه گفتيم ليك اندر بسيچ بى عنايات حق و خاصان حق اى خدا اى فضل تو حاجت روا اين قدر ارشاد تو بخشيده اى قطره ى دانش كه بخشيدى ز پيش قطره ى علمست اندر جان من پيش از آن كين خاكها خسفش كنند گر چه چون نشفش كند تو قادرى قطره اى كو در هوا شد يا كه ريخت گر در آيد در عدم يا صد عدم صد هزاران ضد ضد را مي كشد از عدمها سوى هستى هر زمان خاصه هر شب جمله افكار و عقول باز وقت صبح آن اللهيان در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ زاغ پوشيده سيه چون نوحه گر باز فرمان آيد از سالار ده آنچ خوردى وا ده اى مرگ سياه اى برادر عقل يكدم با خود آر باغ دل را سبز و تر و تازه بين باغ دل را سبز و تر و تازه بين بي عنايات خدا هيچيم هيچ گر ملك باشد سياهستش ورق با تو ياد هيچ كس نبود روا تا بدين بس عيب ما پوشيده اى متصل گردان به درياهاى خويش وارهانش از هوا وز خاك تن پيش از آن كين بادها نشفش كنند كش ازيشان وا ستانى وا خرى از خزينه ى قدرت تو كى گريخت چون بخوانيش او كند از سر قدم بازشان حكم تو بيرون مي كشد هست يا رب كاروان در كاروان نيست گردد غرق در بحر نغول بر زنند از بحر سر چون ماهيان از هزيمت رفته در درياى مرگ در گلستان نوحه كرده بر خضر مر عدم را كانچ خوردى باز ده از نبات و دارو و برگ و گياه دم بدم در تو خزانست و بهار پر ز غنچه و ورد و سرو و ياسمين پر ز غنچه و ورد و سرو و ياسمين