مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1450
نمايش فراداده
دفتر ششم از كتاب مثنوىتمامت كتاب الموطد الكريم
-
قند او را بد مدد از بحر جود
واحد كالالف كى بود آن ولى
خم كه از دريا درو راهى شود
خاصه اين دريا كه درياها همه
شد دهانشان تلخ ازين شرم و خجل
در قران اين جهان با آن جهان
اين عبارت تنگ و قاصر رتبتست
زاغ در رز نعره ى زاغان زند
پس خريدارست هر يك را جدا
نقل خارستان غذاى آتش است
گر پليدى پيش ما رسوا بود
گر پليدان اين پليديها كنند
گرچه ماران زهرافشان مي كنند
نحلها بر كو و كندو و شجر
زهرها هرچند زهرى مي كنند
اين جهان جنگست كل چون بنگرى
آن يكى ذره همى پرد به چپ
ذره اى بالا و آن ديگر نگون
جنگ فعلى هست از جنگ نهان
ذره اى كان محو شد در آفتاب
ذره اى كان محو شد در آفتاب
-
پس ز سركه ى اهل عالم مي فزود
بلك صد قرنست آن عبدالعلى
پيش او جيحونها زانو زند
چون شنيدند اين مثال و دمدمه
كه قرين شد نام اعظم با اقل
اين جهان از شرم مي گردد جهان
ورنه خس را با اخص چه نسبتست
بلبل از آواز خوش كى كم كند
اندرين بازار يفعل ما يشا
بوى گل قوت دماغ سرخوش است
خوك و سگ را شكر و حلوا بود
آبها بر پاك كردن مي تنند
ورچه تلخان مان پريشان مي كنند
مي نهند از شهد انبار شكر
زود ترياقاتشان بر مي كنند
ذره با ذره چو دين با كافرى
وآن دگر سوى يمين اندر طلب
جنگ فعليشان ببين اندر ركون
زين تخالف آن تخالف را بدان
جنگ او بيرون شد از وصف و حساب
جنگ او بيرون شد از وصف و حساب